یعقوب با نیرنگ و دروغگویی، برکت را از پدر میگیرد!
در باب 27 کتاب پیدایش از کتاب مقدس مسیحیان، میبینیم که برکتی که حضرت اسحاق میخواست عیسو بدهد، را اسحاق با حیله و نیرنگ از پدر میدزدد:
« 1 و چون اسحاق پير شد و چشمانشاز ديدن تار گشته بود، پسر بزرگ خود عيسو را طلبيده، به وي گفت: «اي پسر من!» گفت: «لبيك.» 2 گفت: «اينك پير شدهام و وقت اجل خود را نميدانم. 3 پس اكنون، سلاح خود يعني تركش و كمان خويش را گرفته، به صحرا برو، و نخجيري براي من بگير، 4 و خورشي براي من چنانكه دوست ميدارم ساخته، نزد من حاضر كن، تا بخورم و جانم قبل از مردنم تو را بركت دهد.» 5 و چون اسحاق به پسر خود عيسو سخن ميگفت، رفقه بشنيد و عيسو به صحرا رفت تا نَخْجيري صيد كرده، بياورد. 6 آنگاه رفقه پسر خود يعقوب را خوانده، گفت: «اينك پدر تو را شنيدم كه برادرت عيسو را خطاب كرده، ميگفت: 7 "براي من شكاري آورده، خورشي بساز تا آن را بخورم، و قبل از مردنم تو را در حضور خداوند بركت دهم." 8 پس اي پسر من، الا´ن سخن مرا بشنو در آنچه من به تو امر ميكنم. 9 بسوي گله بشتاب، و دو بزغالة خوب از بزها،نزد من بياور، تا از آنها غذايي براي پدرت بطوري كه دوست ميدارد، بسازم. 10 و آن را نزد پدرت ببر تا بخورد، و تو را قبل از وفاتش بركت دهد.» 11 يعقوب به مادر خود، رفقه، گفت: «اينك برادرم عيسو، مردي مويدار است و من مردي بيموي هستم؛ 12 شايد كه پدرم مرا لمس نمايد، و در نظرش مثل مسخرهاي بشوم، و لعنت به عوض بركت بر خود آورم.» 13 مادرش به وي گفت: «اي پسر من، لعنت تو بر من باد! فقط سخن مرا بشنو و رفته، آن را براي من بگير.» 14 پس رفت و گرفته، نزد مادر خود آورد. و مادرش خورشي ساخت بطوري كه پدرش دوست ميداشت. 15 و رفقه، جامه فاخر پسر بزرگ خود عيسو را كه نزد او در خانه بود گرفته، به پسر كهتر خود يعقـوب پوشانيد، 16 و پوست بزغالهها را، بر دستها و نرمة گردن او بست. 17 و خورش و ناني كه ساخته بود، به دست پسر خود يعقوب سپرد.18 پس نزد پدر خود آمده، گفت: «اي پدر من!» گفت: «لبيك، تو كيستي اي پسر من؟» 19 يعقوب به پدر خود گفت: «من نخستزادة تو عيسو هستم. آنچه به من فرمودي كردم، الا´ن برخيز، بنشين و از شكار من بخور، تا جانت مرا بركت دهد.» 20 اسحاق به پسر خود گفت: «اي پسر من! چگونه بدين زودي يافتي؟» گفت: «يهوه خداي تو به من رسانيد.» 21 اسحاق به يعقوب گفت: «اي پسر من، نزديك بيا تا تو را لمس كنم، كه آيا تو پسر من عيسو هستي يا نه.» 22 پس يعقوب نزد پدر خود اسحاق آمد، و او را لمس كرده، گفت: «آواز، آواز يعقوب است، ليكن دستها، دستهاي عيسوست.» 23 و او را نشناخت، زيرا كه دستهايش مثل دستهاي برادرش عيسو،مويدار بود. پس او را بركت داد. 24 و گفت: «آيا تو همان پسر من، عيسو هستي؟» گفت: «من هستم.» 25 پس گفت: «نزديك بياور تا از شكار پسر خود بخورم و جانم تو را بركت دهد.» پس نزد وي آورد و بخورد و شراب برايش آورد و نوشيد. 26 و پدرش، اسحاق به وي گفت: «اي پسر من، نزديك بيا و مرا ببوس.» 27 پس نزديك آمده، او را بوسيد و رايحة لباس او را بوييده، او را بركت داد و گفت: «همانا رايحة پسر من، مانند رايحة صحرايي است كه خداوند آن را بركت داده باشد. 28 پس خدا تو را از شبنم آسمان و از فربهي زمين، و از فراواني غله و شيره عطا فرمايد. 29 قومها تو را بندگي نمايند و طوايف تو را تعظيم كنند، بر برادران خود سرور شوي، و پسران مادرت تو را تعظيم نمايند. ملعون باد هر كه تو را لعنت كند، و هر كه تو را مبارك خواند، مبارك باد.» 30 و واقع شد چون اسحاق، از بركت دادن به يعقوب فارغ شد، به مجرد بيرون رفتنِ يعقوب از حضور پدر خود اسحاق، كه برادرش عيسو از شكار باز آمد. 31 و او نيز خورشي ساخت، و نزد پدر خود آورده، به پدر خود گفت: «پدر من برخيزد و از شكار پسر خود بخورد، تا جانت مرا بركت دهد.» 32 پدرش اسحاق به وي گفت: «تو كيستي؟» گفت: «من پسر نخستين تو، عيسو هستم.» 33 آنگاه لرزهاي شديد بر اسحاق مستولي شده، گفت: «پس آن كه بود كه نخجيري صيد كرده، برايم آورد، و قبل از آمدن تو از همه خوردم و او را بركت دادم، و فيالواقع او مباركخواهد بود؟» 34 عيسو چون سخنان پدر خود را شنيد، نعرهاي عظيم و بينهايت تلخ برآورده، به پدر خود گفت: «اي پدرم، به من، به من نيز بركت بده!» 35 گفت: «برادرت به حيله آمد، و بركت تو را گرفت.» 36 گفت: «نام او را يعقوب بخوبي نهادند، زيرا كه دو مرتبه مرا از پا درآورد. اول نخستزادگي مرا گرفت، و اكنون بركت مرا گرفته است.» پس گفت: «آيا براي من نيز بركتي نگاه نداشتي؟» 37 اسحاق در جواب عيسو گفت: «اينك او را بر تو سرور ساختم، و همة برادرانش را غلامان او گردانيدم، و غله و شيره را رزق او دادم. پس الا´ن اي پسر من، براي تو چه كنم؟» 38 عيسو به پدر خود گفت: «اي پدر من، آيا همين يك بركت را داشتي؟ به من، به من نيز اي پدرم بركت بده!» و عيسو به آواز بلند بگريست. 39 پدرش اسحاق در جواب او گفت: «اينك مسكن تو (دور) از فربهي زمين، و از شبنم آسمان از بالا خواهد بود. 40 و به شمشيرت خواهي زيست، و برادر خود را بندگي خواهي كرد، و واقع خواهد شد كه چون سر باز زدي، يوغ او را از گردن خود خواهي انداخت.»»
1. کتاب مقدس پیامبرانی را به مردم معرفی میکند که با حیله و نیرنگ و دروغگویی، برکت را از خدا میگیرند!
2.توطئه گر این نیرنگ، در اصل یک زن است! مادر یعقوب و زن اسحاق!
3.نکته خرافی اینجاست که برکتی که با نیرنگ داده شده است قابل باز پس گرفتن نیست! آیا خدا نمیتوانست برکت را از یعقوب پس بگیرد؟
4.نکته نژادپرستانه هم اینکه در نهایت برکت به هر بدبختی که بود یعقوب که همان اسرائیل و پدر بنی اسرائیل است رسید و طبق آیۀ 37 فرزندان برادرانش نیز غلامان او میشوند!
سلام. هدف این وبلاگ به هیچ وجه اهانت به عقاید دوستان مسیحی نیست. خدا خود میداند که ما مسلمانان چقدر حضرت عیسی(ع) و مادر بزرگوارش مریم مقدّس(س) را دوست داریم. از مسیحیان هم نفرتی در دل نداریم، بلکه آنها را دوست داریم.