آیا مردم مصر باید جوابِ سرسختی فرعون را بدهند؟

  در ماجرای برخورد موسی و فرعون، در کتاب مقدّس مسیحیان، در خروج، باب 7، آیات 21 تا 25 چنین می خوانیم:


«21 و ماهياني كه در نهر بودند، مردند. و نهر بگنديد، و مصريان از آب نهر نتوانستند نوشيد، و در تمامي زمين مصر خون بود. 22 و جادوگران مصر به افسونهاي خويش هم چنين كردند، و دل فرعون سخت شد، كه بديشان گوش نگرفت، چنانكه خداوند گفته بود. 23 و فرعون برگشته، به خانة خود رفت و بر اين نيز دل خود را متوجه نساخت. 24 و همة مصريان گرداگرد نهر براي آب خوردن حفره مي زدند زيرا كه از آب نهر نتوانستند نوشيد. 25 و بعد از آنكه خداوند نهر را زده بود، هفت روز سپري شد.»


جای سؤال است که چرا ماهیان نهر و مردم نگونبخت باید آزار و اذیت بشوند؟ نکند فرعون آنقدر آدم دلرحمی بوده است که نمی توانسته سختی کشیدن مردمش و مرگ ماهیان را تحمل کند؟! اگر اینطور نبوده است، پس چرا مردم باید در این خوناب اذیت شوند؟ تقصیر آنها چیست؟ آیا تک تک آنها، مانع از نجات بنی اسرائیل هستند؟ این خدای مسیحیان که سراسر وجودش محبّت است، چرا در حقّ این مردم نگونبخت مصر، محبّت نمی نماید؟ چرا در حقّ ماهیان محبّت ننموده است؟ نکند او در آن زمان، فقط برای بنی اسرائیل "محبت بوده است"؟

آیا خدای مسیحیان، تمایلی به ایمان آوردن فرعون و مصریان نداشت؟

  در مسیحیت، ادّعا می شود، البته دقّت کنید که «ادّعا می شود»، که خدا محبّت است! این خدا که محبّت است، قاعدتاً باید تمایل به هدایت تمام بندگان داشته باشد، ولی گویا خدای مسیحیان، هیچ تمایلی به هدایت کردن فرعون ندارد. چنانکه در پستهای قبل دیدیم، طبق آیه 21 از باب 4 کتاب خروج از مجموعه کتب تشکیل دهندۀ کتاب مقدّس مسیحیان، پیش از آنکه فرعون سخن موسی را بشنود، خدا وعده داد که دل فرعون را سخت خواهد کرد. امّا به طور اساسی هم، موسی و هارون، ابداً مأمور نمی شوند که فرعون را دعوت به این خدا کنند، بلکه تنها مأموریتشان، این است که به او بگویند که بنی اسرائیل را رها کنند، و این مضمون بارها در کتاب خروج در دستورات خدا به موسی و هارون، تکرار می شود. چنانکه در آیه 1 از باب 7 خروج می خوانیم:

«هر آنچه به تو امر نمايم تو آن را بگو، و برادرت هارون، آن را به فرعون باز گويد، تا بني اسرائيل را از زمين خود رهايي دهد.»

البته این مضمون، بارها در کتاب خروج تکرار می شود: آیه 10 از باب 6، آیه 1 از باب 8، آیه 20 از باب 8، آیه 1 از باب 9، آیه 13 از باب 9 و... در تمام این آیات تنها پیام خدا برای فرعون این است که قوم من را رها کن! نه او و نه مصریان، به ایمان به او، دعوت نمی شوند.

حال جای سؤال است، که اگر خدای مسیحیان، محبّت است، و سراسر وجودش محبّت است و نفرت در آن راه ندارد، چرا نمی خواهد فرعون هدایت شود؟ چرا به موسی و هارون نمی گوید که فرعون را به ایمان به او دعوت کنند؟ چرا حتی مصریان نیز به سوی ایمان به او دعوت نمی شوند؟ آیا این خدا، فقط خدای بنی اسرائیل است؟ آیا این خدای مسیحیان، هیچ سخنی برای مردم مصر و هدایت ایشان نداشت؟

آیا ناله بنی اسرائیل، عهد را به یادِ خدا آورد؟

  چنانکه گذشت، در آیه های 22 و 23 باب 5 کتاب خروج، از مجموعه کتبِ تشکیل دهنده کتاب مقدّس مسیحیان، موسی به خدا اعتراض می کند که چرا به این قوم ظلم کردی... خدا هم طبق آیه 1 باب 6 از این کتاب، می فرماید که حال ببین با فرعون چه می کنم! سپس به یادآوری ظهور و عهد خود با ابراهیم و اسحاق و یعقوب می پردازد و حالا در آیه 5، طبق ترجمه مسیحیان، موسوم به ترجمه قدیمی، می فرماید:

«و من نيز چون نالة بني اسرائيل را كه مصريان ايشان را مملوك خود ساخته اند، شنيدم، عهد خود را بياد آوردم.»


یک سؤال خیلی ساده: آیا خدای مسیحیان، فراموشکار است که صدای ناله ی بنی اسرائیل باعث می شود که عهد خود را بیاد بیاورد؟

و موسی گفت: «خداوندا چرا بدين قوم بدي كردي؟»!!!

  آیه ای که در اینجا می خواهیم در موردش بحث کنیم، از آیات عجیب کتاب مقدّس مسیحیان، است. در پی بعثت حضرت موسی(ع) و سخن گفتن او و حضرت هارون(ع) با فرعون، فرعون فشار خود را بر بنی اسرائیل افزایش داد و اینجا قوم دیدند که به جای اینکه وضعشان بهتر بشود، وضعشان بدتر شده است، پس به موسی و هارون اعتراض کردند. حال ببینیم موسی، طبق ترجمه قدیمی مسیحیان از آیه 22 از باب 5 خروج چه می کند:

«آنگاه موسي نزد خداوند برگشته، گفت: خداوندا چرا بدين قوم بدي كردي؟ و براي چه مرا فرستادي؟»

جالب است! موسی به خدا می گوید که چرا به این قوم بدی کردی! در هر حال ایرادی اساسی بر خدای کتاب مقدّس وارد می شود، زیرا از دو حالت خارج نیست:

1)خدا به راستی بدین قوم بدی کرده است، و لذا خدایی که کتاب مقدّس معرفی می کند، بدی می کند، در حالی که بدی در ذات خدای حقیقی راه ندارد، پس چگونه خدا بدی می کند؟

2)خدا بدی نکرده است، و موسی اشتباه می کند! اینجا باز هم ایراد از خدا خواهد بود که کسی را به کاری می فرستد و او را به میزان کافی توجیه نمی کند که بفهمد ماجرا از چه قرار است!(البته از دیدِ مسیحیان پیامبران معصوم نیستند و نمی توانیم ایراد بگیریم که چرا موسی ناشکری می کند!!)


خدا محبّت است: زمین خواری به قیمت جان انسانها

  در آیه 8 باب سوم کتاب خروج، از سلسله کتب تشکیل دهندۀ کتاب مقدّس مسیحیان، طبق ترجمه قدیمی، می خوانیم:

«و نزول كردم تا ايشان را در دست مصريان خلاصي دهم، و ايشان را از آن زمين به زمين نيكو و وسيع برآورم، به زميني كه به شير و شهد جاري است، به مكان كنعانيان و حّتيان و َاموريان وفرزيان و حويان و يبوسيان.»

  در ترجمه تفسیری مسیحیان، چنین می خوانیم:

«8حال ، آمده ام تا آنها را از چنگ مصری ها آزاد کنم و ايشان را از مصر بيرون آورده ، به سرزمين پهناور و حاصلخيزی که در آن شير و عسل جاری است ببرم، سرزمينی که اينک قبايل کنعانی، حيتّی، اموری، فرزّی، حوّی و يبوسی در آن زندگی می آنند.»


  اینجا خدایی که کتاب مقدّس معرفی می کند، به موسی وعده می دهد که بنی اسرائیل را بر سرزمینهای کنعانیان، حتیان، اموریان، فرزیان، حوّیان و یبوسیان، ساکن سازد، یعنی سرزمینهایی که فلسطین و لبنان فعلی را شامل می شوند. این آیه از همان آیاتی است که صهیونیستها نیز به آن تکیه می کنند.


  امّا ببینیم سرزمینها به چه قیمتی به دست بنی اسرائیل رسید. این دستور خداست که در ادامۀ داستان موسی در کتاب مقدّس، در کتاب تثنیه، باب 20، آیه های 16 و 17، طبق ترجمه قدیمی، به موسی داده می شود:

«16 اما از شهرهاي اين امت هايي كه يهوه، خدايت، تو را به ملكيت مي دهد، هيچ ذي نفس را زنده مگذار.17 بلكه ايشان را، يعني حتيان و اموريان و كنعانيان و فرزيان و حويان و يبوسيان را، چنانكه يهوه، خدايت، تو را امر فرموده است، بالكل هلاك ساز.»

این هم ترجمه تفسیری:

«16 در شهرهای داخل مرزهای سرزمين موعود، هيچكس را نبايد زنده بگذاريد. هر موجود زنده ای را از بين ببريد. 17 حيتيها، اموريها، کنعانيها، فرزيها، حويها و يبوسيها را بكلی نابود کنيد. اين حكمی است که خداوند، خدايتان داده است.»

  توجیه هم اینستکه ممکن است از آنها بت پرستی یاد بگیرند، چنانکه در آیۀ بعد بیان می شود، ولی آیا باید کودکان نیز کشته شوند و نوزادان نیز کشته شوند، فقط به این خاطر که ممکن است، آموزش بت پرستی بدهند؟ آیا نوزاد بعد از نابودی شرک و بزرگ شدن در فضای توحید، باز هم آموزش شرک خواهد داد؟ آیا خدای موسی، نمی توانست سرزمینی دیگر را برای سکنای قومش برگزیند که نخواهد این همه انسان را بکشد؟ بیایید قبول کنیم که خدا، صاحب تمام جانهاست و حق دارد جان هر کس را که خواست، با هر واسطه ای بگیرد؛ ولی با این حساب مسیحیان چگونه می گویند که خدایشان، محبّت محض است و ممکن نیست کسی را دوست نداشته باشد؟ آیا این خدا در حقّ مردمان این سرزمینها، و در حقّ کودکان و نوزادانشان، محبّت نموده است و آنها را دوست داشته است؟ پس چگونه این خدا محبّت است؟

  به راستی چرا مسیحیان اینقدر بی انصاف هستند که با وجود چنین آیاتی در کتاب مقدّسشان، دین خود را دین محبّت می نامند و با وجود اینکه چنین آیاتی هرگز در قرآن یافت نمی شود، دین اسلام را دین خشونت لقب می دهند؟

  این آیات نشان می دهند که چرا صهیونیستها اینقدر راحت فلسطینیان را در مناطق اشغالی کشتار می کنند و به خوبی روشن می سازند که کمک نرساندن به فلسطین و عدم مقابله با حکومت غاصب اسرائیل، چه عواقب وخیمی را در پی خواهد داشت. صهیونیستها چنانکه اعمالشان نیز نشان می دهد، به قیمت گرفتن جان کودکان و نوزادان، می خواهند سرزمین مورد نظر خودشان را تصاحب کنند.


و خدا به یاد آورد!

  در باب دوم کتاب خروج، از سلسله کتابهای تشکیل دهندۀ کتاب مقدّس مسیحیان، در آیه 24، طبق ترجمۀ قدیمی می خوانیم:

«و خدا نالۀ ايشان را شنيد، و خدا عهد خود را با ابراهيم و اسحاق و يعقوب به یاد آورد.»

ترجمه تفسیری نیز آیه را به همین شکل ترجمه کرده است:

«و خدا نالۀ ايشان را شنيد، و عهد خود را با اجدادشان ابراهيم و اسحاق و يعقوب به یاد آورد.»

  ترجمه های انگلیسی نیز همینگونه هستند:

«God heard their groaning and he remembered his covenant with Abraham, with Isaac and with Jacob.»(NIV ترجمه انگلیسی)

«And God heard their groaning, and God remembered his covenant with Abraham, with Isaac, and with Jacob.»(KJV ترجمه انگلیسی)


  اگر این آیه می گفت خدا عهد خود با ابراهیم و اسحاق و یعقوب را به یاد داشت، مشکلی نبود، ولی در متن عبری، عبارت "יִּזְכֹּ֤ר" آمده است، که به معنای «به یاد آورد»، است.


  اینجا جای سؤال است، که مگر خدا عهد خود را فراموش می کند که حالا بخواهد آنرا به یاد بیاورد؟ آیا خدای مسیحیان، خدایی فراموشکار است یا کتاب مقدّس آنها، خدا را درست معرفی نمی کند؟



خدا با اسرائیل به مصر میرود!

در داستان حضرت یوسف در کتاب مقدس، در کتاب پیدایش، باب ۴۶، آیۀ ۴، میبینیم که خدا به حضرت یعقوب(اسرائیل) چنین میگوید:

«من با تو به مصر خواهم آمد و من نیز تو را از آنجا البته باز خواهم آورد، یوسف دستان خود را بر چشمان تو خواهد گذاشت.»

جای سؤال است که آیا خدا پیش از این در مصر نبوده است که حالا میخواهد همراه حضرت یعقوب به مصر برود؟   مسلّم است که در اینجا نیز خدا موجودی محدود فرض شده است که نمیتواند در یک لحظه، در همه جا حاضر باشد، باید با بنده اش از سرزمینی به سرزمین دیگر برود.

ظاهر شدن خدا بر یعقوب برای بار دوم!

 در کتاب پیدایش، باب 35، آیه 9، باز هم از ظاهر شدن خدا بر یعقوب سخن گفته شده است:

«و خدا بار ديگر بر يعقوب ظاهر شد، وقتي كه از فدّان ارام آمد، و او را بركت داد.»

پیشتر هم توضیح دادیم که این سخن به معنای محدود بودن خداست.

 

البته گاهی مسیحیان برای ما استدلال میکنند که این کلمه ای که اینجا به خدا ترجمه کرده اند میتواند به فرشته هم ترجمه شود و در این صورت مشکل دیده شدن خدا هم حل میشود! گذشته از اینکه در اینصورت خواهیم پرسید که پس چرا این کلمه را به خدا ترجمه کرده اید؟ در اینجا دیگر چنین استدلالی ممکن نیست، زیرا در آیه ۱۱ خود خدای مورد نظر میفرماید که خدای قادر مطلق است و میدانیم که فقط خدای یگانه قادر مطلق است و نه هیچ موجود دیگری.

این همه جنایت به خاطر تجاوز به یکی از دختران اسرائیل؟

سلام. آنچه در متن این صفحه می خوانید، بخشی از یک سلسله مقاله در نقد محتوایی کتاب مقدس است. شما می توانید، از لیست موضوعات وبلاگ، در سمت چپ صفحه، موضوع مدّ نظر خود را انتخاب کنید. همچنین چند لینک سریع برای شما قرار داده ایم:

 

نقد سندی کتاب مقدّس
نقد محتوایی کتاب مقدّس
عیسی مسیح
تثلیث
صلیب و فدا

 

 

   در باب 34 پیدایش، میبینیم که یکی از دختران یعقوب مورد تجاوز قرار میگیرد و پسران یعقوب با نیرنگ فرد متجاوز و پدرش و مردان قومشان را میشکند و زنان و کودکان را به بردگی میگیرند و اموالشان را غرات میکنند و در مقابل نه یعقوب به این مسئله اعتراضی میکند و نه خدا:

«1 پس دينه، دخترليه، كه او را براي يعقوب زاييده بود، براي ديدن دختران آن ملك بيرون رفت. 2 و چون شكيم بن حمور، حوي كه رئيس آن زمين بود، او را بديد، او را بگرفت و با او همخواب شده، وي را بي عصمت ساخت. 3 و دلش به دينه، دختر يعقوب، بسته شده، عاشق آن دختر گشت، و سخنان دل آويز به آن دختر گفت. 4 و شكيم به پدر خود، حمور خطاب كرده، گفت: اين دختر را براي من به زني بگير. 5 و يعقوب شنيد كه دخترش دينه را بي عصمت كرده است. و چون پسرانش با مواشي او در صحرا بودند، يعقوب سكوت كرد تا ايشان بيايند. 6 و حمور، پدر شكيم نزد يعقوب بيرون آمد تا به وي سخن گويد. 7 و چون پسران يعقوب اين را شنيدند، از صحرا آمدند و غضبناك شده، خشم ايشان به شدت افروخته شد، زيراكه با دختر يعقوب همخواب شده، قباحتي در اسرائيل نموده بود و اين عمل ناكردني بود. 8 پس حمور ايشان را خطاب كرده، گفت: دل پسرم شكيم شيفتة دختر شماست؛ او را به وي به زني بدهيد. 9 و با ما مصاهرت نموده، دختران خود را به ما بدهيد و دختران ما را براي خود بگيريد. 10 و با ما ساكن شويد و زمين از آن شما باشد. در آن بمانيد و تجارت كنيد و در آن تصرف كنيد. 11 و شكيم به پدر و برادران آن دخترگفت: »در نظر خود مرا منظور بداريد و آنچه به من بگوييد، خواهم داد. 12 مهر و پيشكش هر قدر زياده از من بخواهيد، آنچه بگوييد، خواهم داد فقط دختر را به زني به من بسپاريد. 13 اما پسران يعقوب در جواب شكيم و پدرش حمور به مكر سخن گفتند زيرا خواهر ايشان، دينه را بي عصمت كرده بود. 14 پس بديشان گفتند، »اين كار را نمي توانيم كرد كه خواهر خود را به شخصي نامختون بدهيم، چونكه اين براي ما ننگ است. 15 لكن بدين شرط با شما همداستان مي شويم اگر چون ما بشويد، كه هر ذكوري از شما مختون گردد. 16 آنگاه دختران خود را به شما دهيم و دختران شما را براي خود گيريم و با شما ساكن شده، يك قوم شويم. 17 اما اگر سخن ما را اجابت نكنيد و مختون نشويد، دختر خود را برداشته، از اينجا كوچ خواهيم كرد. » 18 و سخنان ايشان بنظر حمور و بنظر شكيم بن حمور پسند افتاد. 19 و آن جوان در كردن اين كار تأخير ننمود، زيراكه شيفتة دختر يعقوب بود، و او از همة اهل خانة پدرش گرامي تر بود. 20 پس حمور و پسرش شكيم به دروازة شهر خود آمده، مردمان شهر خود را خطاب كرده، گفتند: 21 اين مردمان با ما صلاح انديش هستند، پس در اين زمين ساكن بشوند، و در آن تجارت كنند. اينك زمين از هر طرف براي ايشان وسيع است؛ دختران ايشان را به زني بگيريم و دختران خود را بديشان بدهيم. 22 فقط بدين شرط ايشان با ما متفق خواهند شد تا با ما ساكن شده، يك قوم شويم كه هر ذكوري از ما مختون شود، چنانكه ايشان مختونند. 23 آيا مواشي ايشان و اموال ايشان و هر حيواني كه دارند، از آن ما نمي شود؟ فقط با ايشان همداستان شويم تا با ما ساكن شوند24 پس همة كساني كه به دروازة شهر او در آمدند، به سخن حمور و پسرش شكيم رضا دادند، و هر ذكوري از آناني كه به دروازة شهر او درآمدند،مختون شدند. 25 و در روز سوم چون دردمند بودند، دو پسر يعقوب، شمعون و لاوي، برادران دينه، هر يكي شمشير خود را گرفته، دليرانه بر شهر آمدند و همة مردان را كشتند. 26 و حمور و پسرش شكيم را به دم شمشير كشتند، و دينه را از خانة شكيم برداشته، بيرون آمدند. 27 و پسران يعقوب بر كشتگان آمده، شهر را غارت كردند، زيرا خواهر ايشان را بي عصمت كرده بودند. 28 و گله ها و رمه ها و الاغها و آنچه در شهر و آنچه در صحرا بود، گرفتند. 29 و تمامي اموال ايشان و همة اطفال و زنان ايشان را به اسيري بردند و آنچه در خانه ها بود تاراج كردند. 30 پس يعقوب به شمعون و لاوي گفت: مرا به اضطراب انداختيد، و مرا نزد سكنة اين زمين، يعني كنعانيان و فرِزّيان مكروه ساختيد، و من در شماره قليلم، همانا بر من جمع شوند و مرا بزنند و من با خانه ام هلاك شوم. 31 گفتند: آيا او با خواهر ما مثل فاحشه عمل كند؟»

  این همه کشتار و غارت و به بردگی گرفتن زنان و کودکان، فقط بخاطر اینکه به یک دختر، از دختران بنی اسرائیل تجاوز شده است و در این مورد نه یعقوب ناراحت شده است و نه خدا از این عمل در خشم میشود. جالب اینکه تنها ناراحتی یعقوب این است که در نزد ساکنان این سرزمین، مکروه شده است!

از سوی دیگر، زنان و کودکان چه گناهی داشتند که اسیر شدند؟

به نگر من ممکن است، این باب از کتاب مقدس نیز مؤید نژادپرستی باشد، که وقتی به یک دختر از نسل اسرائیل تجاوز شده است، در مقابلش باید این همه بلا به سر قومی بیاید که یکی از افرادش  این جنایت را کرده است.

کشتی گرفتن یعقوب با خدا و غلبه بر او!

  در کتاب مقدس، پیدایش، باب ۳۲، آیات ۲۴ تا ۲۹، شاید کشتی گرفتن یعقوب با خدا هستیم و نصرت یافتن، یعقوب بر خدا:

«۲۴ و يعقوب تنها ماند و مردي با وي تا طلوع فجر كشتي مي گرفت. 25 و چون او ديد كه بر وي غلبه نمي يابد، كف ران يعقوب را لمس كرد، و كف ران يعقوب در كشتي گرفتن با او فشرده شد. 26 پس گفت: »مرا رها كن زيرا كه فجر مي شكافد. گفت: تا مرا بركت ندهي، تو را رها نكنم. 27 به وي گفت: نام تو چيست؟ گفتيعقوب28 گفت: از اين پس نام تو يعقوب خوانده نشود بلكه اسرائيل، زيراكه با خدا و با انسان مجاهده كردي و نصرت يافتي. 29 و يعقوب از او سئوال كرده ، گفت: مرا از نام خود آگاه ساز. گفت: چرا اسم مرا مي پرسي؟ و او را در آنجا بركت داد.»

خدایی که مغلوب بندۀ خود بشود، چه خداییست! و چه خدا حکیمی که با بندگان خود کشتی میگیرد!

  برکت گرفتن زورکی یعقوب از خدا هم که جای خود دارد!

  و اینکه خدا نام یعقوب را نمی داند و اسمش را از او میپرسد هم جالب است!

خدا راحیل را به خاطر آورد؟!

 در کتاب پیدایش باب 30 آیۀ 22 میبینیم که میگوید خدا راحیل را به یاد آورد:

« پس‌ خدا راحيل‌ را بياد آورد، و دعاي‌ او را اجابت‌ فرموده‌، خدا رحم‌ او را گشود»

پس با این حساب تا اینجای کار حواس خدا به راحیل نبوده است!

ظاهر شدن خدا بر اسحاق

در باب 26 از کتاب مقدس در آیۀ 2 میبینیم که خدا در برابر اسحاق ظاهر میشود:

« 2  و  خداوند  بر وي‌ ظاهر شده‌، گفت‌: به‌ مصر فرود ميا، بلكه‌ به‌ زميني‌ كه‌ به‌ تو بگويم‌ ساكن‌ شو.»

پس بار دیگر کتاب مقدس خدا را قابل رؤیت فرض میکند و میگوید که بر کسی ظاهر شده است!

پی نوشت: هشدار به جوانان مراقب گرگهای در لباس میش باشید

دعوا کردن جنینها در شکم مادر!

در باب ۲۵ از کتاب مقدس، داستان عجیبی میبینیم:

«19  و اين‌ است‌ پيدايش‌ اسحاق‌ بن‌ ابراهيم‌. ابراهيم‌، اسحاق‌ را آورد.  20  و چون‌ اسحاق‌ چهل‌ ساله‌ شد، رفقه‌ دختر بتوئيل‌ ارامي‌ و خواهر لابان‌ ارامي‌ را، از فدان‌ ارام‌ به‌ زني‌ گرفت‌.  21  و اسحاق‌ براي‌ زوجة‌ خود، چون‌ كه‌ نازاد بود، نزد  خداوند دعا كرد. و  خداوند  او را مستجاب‌ فرمود و زوجه‌اش‌ رفقه‌ حامله‌ شد.  22  و دو طفل‌ در رحم‌ او منازعت‌ مي‌كردند. او گفت‌: «اگر چنين‌ باشد، من‌ چرا چنين‌ هستم‌؟» پس‌ رفت‌ تا از  خداوند بپرسد.  23   خداوند  به‌ وي‌ گفت‌: «دو امت‌ در بطن‌ تو هستند، و دو قوم‌ از رحم‌ تو جدا شوند و قومي‌ بر قومي‌ تسلط خواهد يافت‌، و بزرگ‌، كوچك‌ را بندگي‌ خواهد نمود.»»

خیلی  جالب است که دو نوزاد در داخل رحم با یکدیگر دعوا کنند!
باز جالب است که میگوید ربقه(ربکا) رفت تا از خدا بپرسد! برای من جای سؤال است که این خانم کجا رفت برای سؤال کردن از خدا؟ مگر خدا همه جا حاضر نیست؟

باز جالب است که از برتری بندگی نسل یکی از دو کودک بر نسل دیگری سخن گفته میشود، که باز هم بیانگر روال کتاب مقدس برای بندگی ملتها برای بنی اسرائیل است.

باز عدالت خدای کتاب مقدس را ببنید، که قومی که نیامده است را پیش از تولد بندۀ قوم دیگر قرار میدهد. عدالت در این آیات موج میزند.

تشویق ابراهیم بخاطر موفقیت در امتحانی که از پیش نتیجه اش مشخص است!

در باب 22 از کتاب پیدایش میبینیم که امتحانی از حضرت ابرهیم گرفته میشود که از او میخواهد که اسحاق را برای خدا قربانی کند:


«2  گفت‌: «اكنون‌ پسر خود را، كه‌ يگانة‌ توست‌ و او را دوست‌ مي‌داري‌، يعني‌ اسحاق‌ را بردار و به‌ زمين‌ موريا برو، و او را در آنجا، بر يكي‌ از كوههايي‌ كه‌ به‌ تو نشان‌ مي‌دهم‌، براي‌ قرباني‌ سوختني‌ بگذران‌.» 3 بامدادان‌، ابراهيم‌ برخاسته‌، الاغ‌ خود را بياراست‌، و دو نفر از نوكران‌ خود را با پسر خويش‌ اسحاق‌، برداشته‌ و هيزم‌ براي‌ قرباني‌ سوختني‌ شكسته‌، روانه‌ شد، و به‌ سوي‌ آن‌ مكاني‌ كه‌ خدا او را فرموده‌ بود، رفت‌.  4  و در روز سوم‌، ابراهيم‌ چشمان‌ خود را بلند كرده‌، آن‌ مكان‌ را از دور ديد.  5  آنگاه‌ ابراهيم‌، به‌ خادمان‌ خود گفت‌: «شما در اينجا نزد الاغ‌ بمانيد، تا من‌ با پسر بدانجا رويم‌، و عبادت‌ كرده‌، نزد شما بازآييم‌.» 6  پس‌ ابراهيم‌، هيزم‌ قرباني‌ سوختني‌ را گرفته‌، بر پسر خود اسحاق‌ نهاد، و آتش‌ و كارد را به‌ دست‌ خود گرفت‌؛ و هر دو با هم‌ مي‌رفتند.  7  و اسحاق‌ پدر خود، ابراهيم‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «اي‌ پدر من‌!» گفت‌: «اي‌ پسر من‌ لبيك‌؟» گفت‌: «اينك‌ آتش‌ و هيزم‌، لكن‌ برة‌ قرباني‌ كجاست‌؟» 8 ابراهيم‌ گفت‌: «اي‌ پسر من‌، خدا برة‌ قرباني‌ را براي‌ خود مهيا خواهد ساخت‌.» و هر دو با هم‌ رفتند.  9  چون‌ بدان‌ مكاني‌ كه‌ خدا بدو فرموده‌ بود، رسيدند، ابراهيم‌ در آنجا مذبح‌ را بنا نمود، و هيزم‌ را بر هم‌ نهاد، و پسر خود، اسحاق‌ را بسته‌، بالاي‌ هيزم‌، بر مذبح‌ گذاشت‌.  10  و ابراهيم‌، دست‌ خود را دراز كرده‌، كارد را گرفت‌ تا پسر خويش‌ را ذبح‌ نمايد.  11  در حال‌، فرشتة‌  خداوند  از آسمان‌ وي‌ را ندا درداد و گفت‌: «اي‌ ابراهيم‌! اي‌ ابراهيم‌!» عرض‌ كرد: «لبيك‌.»  12  گفت‌: «دست‌ خود را بر پسر دراز مكن‌، و بدو هيچ‌ مكن‌، زيرا كه‌ الا´ن‌ دانستم‌ كه‌ تو از خدا مي‌ترسي‌، چونكه‌ پسر يگانة‌ خود را از من‌ دريغ‌ نداشتي‌.»... 16و گفت‌: « خداوند  مي‌گويد: به‌ ذات‌ خود قسم‌ مي‌خورم‌، چونكه‌ اين‌ كار راكردي‌ و پسر يگانة‌ خود را دريغ‌ نداشتي‌،  17  هر آينه‌ تو را بركت‌ دهم‌، و ذريت‌ تو را كثير سازم‌، مانند ستارگان‌ آسمان‌، و مثل‌ ريگهايي‌ كه‌ بر كنارة‌ درياست‌. و ذريت‌ تو دروازه‌هاي‌ دشمنان‌ خود را متصرف‌ خواهند شد.  18  و از ذريت‌ تو، جميع‌ امتهاي‌ زمين‌ بركت‌ خواهند يافت‌، چونكه‌ قول‌ مرا شنيدي‌.»  19  پس‌ ابراهيم‌ نزد نوكران‌ خود برگشت‌. و ايشان‌ برخاسته‌، به‌ بِئَرشَبَع‌ با هم‌ آمدند، و ابراهيم‌ در بئرشبع‌ ساكن‌ شد.»

عجیب است که اینجا خداترسی ابراهیم آشکار میشود و اینگونه از سوی خدای کتاب مقدس مورد تشویق قرار میگیرد:

بنابه وعدۀ پیشین خدا مسلم بود که خدا نخواهد گذاشت که اسحاق در این ماجرا کشته شود، زیرا که خدا در پیدایش19:17 گفته بود که عهد خود را با اسحاق استوار میکند و با ذریت او عهد ابدی خواهد بود. مسلم است که اگر قرار بود که اسحاق کشته شود از او ذریتی باقی نمیماند  که بخواهد عهد ابدی خدا در مورد آن برقرار شود.

پس بدیهی است که یا پیدایش19:17 با پیدایش12:22 و پیدایش22: 17-16 در تعارض است یا اینکه خدای کتاب مقدس سخن پیشین خود را فراموش کرده است.

لازم به ذکر است که در ماجرایی که قرآن نقل میکند، ابداً از اینگونه عهد پیمانها پیش از فرمان به قربانی کردن فرزند خبری نیست.



ابراهیم دروغ میگوید، ابی ملک مجازات میشود، عدالت یهوه کجاست؟

 در باب 20 از کتاب پیدایش، چنانکه دیدیم که ابراهیم زن خود را خواهرش معرفی میکند و به ابی ملک نمیگوید که او زنش میباشد، به همین خاطر ابی ملک او را تزویج میکند و به همین خاطر ابی ملک مجازات میشود:

« 3  و خدا در رؤياي‌ شب‌، بر اَبي‌مَلِك‌ ظاهر شده‌، به‌ وي‌ گفت‌: «اينك‌ تو مرده‌اي‌ بسبب‌ اين‌ زن‌ كه‌ گرفتي‌، زيرا كه‌ زوجة‌ ديگري‌ مي‌باشد.» 4  و ابي‌ملك‌، هنوز به‌ او نزديكي‌ نكرده‌ بود. پس‌ گفت‌: «اي‌ خداوند، آيا امتي‌ عادل‌ را هلاك‌ خواهي‌ كرد؟  5  مگر او به‌ من‌ نگفت‌ كه‌ "او خواهر من‌ است‌"، و او نيز خود گفت‌ كه‌ "او برادر من‌ است‌؟" به‌ ساده‌ دلي‌ و پاك‌ دستي‌ خود اين‌ را كردم»

« 18 زيرا  خداوند ، رَحِم‌هاي‌ تمام‌ اهل‌ بيت‌ ابي‌ملك‌ را بخاطر ساره‌، زوجة‌ ابراهيم‌ بسته‌ بود. »

عدالت یهوه را بنازم که دروغ را کس دیگری گفته است و فرد دیگری که بخاطر دروغ آن شخص با زن شوهر دار ازدواج کرده مجازات میشود. آیا غیر از این است که  ابیملک هیچ تجاوزی نکرده و وقتی خیال کرده است که ساره شوهر ندارد او را گرفته است و گناهکار طبق این داستان خود ابراهیم است که دروغ گفته است؟ این بلاها را چرا یهوه بر سر ابیملک آورده است؟

ازدواج با محارم در کتاب مقدسِ مسیحیان و یهودیان!

در باب 20 از کتاب پیدایش از کتاب مقدس، در آیۀ 12 به نقل از ابراهیم میگوید که ساره همسر حضرت ابراهیم، خواهر اوست:

« و في‌الواقع‌ نيز او خواهر من‌ است‌، دختر پدرم‌، اما نه‌ دختر مادرم‌، و زوجة‌ من است.»

البته ما نمیدانیم که این سخن راست بوده است یا دروغ(!) زیرا دروغگویی از سوی پیامبران در کتاب مقدس تحریف شدۀ امروزی امری عادی است، ولی نظر به اینکه مسیحیان و یهودیان عزیز این بخشها را تحریف نشده میدانند، پس بنا به اعتقاد خودشان، پیامبرشان که عهدهای چنین و چنان با خدا دارد، با خواهر خود ازدواج کرده است، و حضرت اسحاق و بنی اسرائیل نیز حاصل ازدواج با محارم هستند. البته در کتاب مقدس، پسران حضرت آدم نیز با خواهرانشان برای بقای نسل ازدواج میکنند ولی با فرض درست بودن آن بخش از کتاب مقدس، مسیحیان میتوانند بهانه بیاورند که زن دیگری به غیر از خواهران آنها وجود نداشتند که بخواهند با آنها ازدواج کنند، ولی آیا ابراهیم هم غیر از خواهرش زن دیگری را گیر نیاورده بود تا با او ازدواج کند؟


باز باید پرسید که خدای کتاب مقدس چرا عهد خود را در کسی(اسحاق) قرار میدهد که حاصل ازدواج محارم یعنی ازدواج خواهر و برادر است؟

ماجرای فرار لوط و چگونگی نجات شهر صوغر از عذاب خدا!

در کتاب پیدایش، باب 19، آیات 15 تا 21 چنین میخوانیم:

«15  و هنگام‌ طلوع‌ فجر، آن‌ دو فرشته‌، لوط‌ راشتابانيده‌، گفتند: «برخيز و زن‌ خود را با اين‌ دو دختر كه‌ حاضرند بردار، مبادا در گناه‌ شهر هلاك‌ شوي‌.»  16  و چون‌ تأخير مي‌نمود، آن‌ مردان‌، دست‌ او و دست‌ زنش‌ و دست‌ هر دو دخترش‌ را گرفتند، چونكه‌  خداوند  بر وي‌ شفقت‌ نمود و او را بيرون‌ آورده‌، در خارج‌ شهر گذاشتند.  17  و واقع‌ شد چون‌ ايشان‌ را بيرون‌ آورده‌ بودند كه‌ يكي‌ به‌ وي‌ گفت‌: «جان‌ خود را درياب‌ و از عقب‌ منگر، و در تمام‌ وادي‌ مَايست‌، بلكه‌ به‌ كوه‌ بگريز، مبادا هلاك‌ شوي‌.»  18  لوط‌ بديشان‌ گفت‌: «اي‌ آقا چنين‌ مباد!  19  همانا بنده‌ات‌ در نظرت‌ التفات‌ يافته‌ است‌ و احساني‌ عظيم‌ به‌ من‌ كردي‌ كه‌ جانم‌ را رستگار ساختي‌، و من‌ قدرت‌ آن‌ ندارم‌ كه‌ به‌ كوه‌ فرار كنم‌، مبادا اين‌ بلا مرا فرو گيرد و بميرم‌. 20  اينك‌ اين‌ شهر نزديك‌ است‌ تا بدان‌ فرار كنم‌، و نيز صغير است‌. اِذن‌ بده‌ تا بدان‌ فرار كنم‌. آيا صغير نيست‌، تا جانم‌ زنده‌ ماند.»  21  بدو گفت‌: «اينك‌ در اين‌ امر نيز تو را اجابت‌ فرمودم‌، تا شهري‌ را كه‌ سفارش‌ آن‌ را نمودي‌، واژگون‌ نسازم‌.»

حالا سؤالی که در ذهن هر عاقلی نقش میبندد، این است که اگر این شهر لیاقت عذاب را نداشت چرا خدا میخواست، آنها را عذاب کند و اگر لیاقت عذاب را داشتند، چرا طبق این آیات عذاب را از آن شهر برداشت؟ البته یهوه پیشتر در باب 18 گفته بود که اگر صالحی در شهری باشد، بخاطر او آن شهر را عذاب نمیکند و اینجا احتمالاً توجیه میشود که بخاطر اینکه لوط باید به جایی میرفت تا با عذاب نمیرد آن شهر انتخاب شد! در پاسخ به این توجیه باید بگوییم که اولاً خدا اگر میخواست به جایی که صالحی هست عذابی نازل نکند، دیگر لازم نبود که لوط از آن بیرون شهر به جایی برود و به کوه بگریزد، زیرا عذاب در هر حال به او صدمه نمیزد. ضمن اینکه ان فرشتگان که او و خانواده اش را گرفته و از شهر بیرون آوردند، چرا او را بالای کوه نگذاشتند؟

چرا خدا میخواست قوم سدوم را نابود کند؟

کتاب مقدس، علت نزول عذاب بر قوم سدوم را رسیدن فریاد آنان به خدا میداند. کتاب پیدایش، باب19، آیۀ13، میگوید:

« زيرا كه‌ ما اين‌ مكان‌ را هلاك‌ خواهيم‌ ساخت‌، چونكه‌ فرياد شديد ايشان‌ به‌ حضور  خداوند  رسيده‌ و  خداوند ما را فرستاده‌ است‌ تا آن‌ را هلاك‌ كنيم‌.»

اینجا اصلا به نظر نمیرسد که با این قوم اتمام حجتی شده باشد و رسیدن فریادشان به خدا عامل هلاک آنان شده است!

پارتی بازی الهی برای لوط!!

  در باب 19 از کتاب پیدایش، چنین میخوانیم:

« 12 و آن‌ دو مرد به‌ لوط‌ گفتند: «آيا كسي‌ ديگر دراينجا داري‌؟ دامادان‌ و پسران‌ و دختران‌ خود و هر كه‌ را در شهر داري‌، از اين‌ مكان‌ بيرون‌ آور،  13  زيرا كه‌ ما اين‌ مكان‌ را هلاك‌ خواهيم‌ ساخت‌، چونكه‌ فرياد شديد ايشان‌ به‌ حضور  خداوند  رسيده‌ و  خداوند ما را فرستاده‌ است‌ تا آن‌ را هلاك‌ كنيم‌.»  14  پس‌ لوط‌ بيرون‌ رفته‌، با دامادان‌ خود كه‌ دختران‌ او را گرفتند، مكالمه‌ كرده‌، گفت‌: «برخيزيد و از اين‌ مكان‌ بيرون‌ شويد، زيرا  خداوند  اين‌ شهر را هلاك‌ مي‌كند.» اما بنظر دامادان‌ مسخره آمد.»


جالب نیست؟ چرا خدا میخواهد خانوادۀ لوط و دامادنش را نجات دهد؟ این پارتی بازی برای چیست؟ شاید مسیحیان ادعا کنند که خانوادۀ لوط هم مؤمن بودند، ولی میبینیم که آنها کافرند و هلاک شدن شهر توسط خدا را به تمسخر میگیرند، پس آشکار است که بخاطر رابطۀ فامیلی با لوط است که خدا پیشنهاد نجات آنها را میدهد که بی پاسخ هم میماند!!!

خدا به شکل سه مرد در برابر ابراهیم حاضر میشود!

در ابتدای باب 18 از کتاب پیدایش میخوانیم:


« 1 و خداوند در بلوطستان‌ ممري‌، بر وي‌ ظاهر شد، و او در گرماي‌ روز به‌ در خيمه‌ نشسته‌ بود. 2 ناگاه‌ چشمان‌ خود را بلند كرده‌، ديد كه‌ اينك‌ سه‌ مرد در مقابل‌ او ايستاده‌اند. و چون‌ ايشان‌ را ديد، از در خيمه‌ به‌ استقبال‌ ايشان‌ شتافت‌، و رو بر زمين‌ نهاد.»

جالب است که خدا به شکل سه مرد بر ابراهیم ظاهر میشود!!! البته دوستان مسیحی میگویند که این سه مرد سه فرشته بودند پس این با آیۀ 1 تناقض دارد زیرا آیۀ 1 میگوید خدا حاضر شد و آیۀ دوم میگوید سه مرد یا به تفسیر مسیحیان، سه فرشته را دید!

ظاهر شدن خدا در بلوطستان

  در آیۀ اول از باب 18 کتاب پیدایش، از ظاهر شدن خدا بر ابراهیم در بلوطستان سخن میگوید:


«و  خداوند  در بلوطستان‌ ممري‌، بر وي‌ ظاهر شد، و او در گرماي‌ روز به‌ در خيمه‌ نشسته‌ بود.»


این آیه نیز نگرشی مادی و جسمانی به خدا دارد. اگر خدا بر ابراهیم ظاهر بشود و ابراهیم او را ببیند این نشانگر محدودیت خداست که در یک مکان محدود شده است. باز اگر بخشی از وجود خدا ظاهر شده است، باز جای سؤال است که کجای خدا؟ هر جای خدا را که بگویند، باز محدودیت بر آن بخش محقق میشود.

صعود خدا!

پیشتر دیدیم که خدا برای سخن گفتن با حضرت ابراهیم نزول میکند، و حالا در باب 17 از کتاب پیدایش، در آیۀ 22، میبینیم که خدا بعد از تمام شدن سخنش، به آسمان صعود میکند:

« و چون‌ خدا از سخن‌ گفتن‌ با وي‌ فارغ‌ شد، از نزد ابراهيم‌ صعود فرمود»


این آیه خدا را محدود به مکان میکند.

تبعیض قائل شدن خدا بین اسحاق و اسماعیل

در کتاب پیدایش، باب 17، آیات 20 و 21، میبینیم که خدا بدون هیچ دلیلی بین اسحاق و اسماعیل تبعیض قائل میشود:

«  20  و اما در خصوص‌اسماعيل‌، تو را اجابت‌ فرمودم‌. اينك‌ او را بركت‌ داده‌، بارور گردانم‌، و او را بسيار كثير گردانم‌. دوازده‌ رئيس‌ از وي‌ پديد آيند، و امتي‌ عظيم‌ از وي‌ بوجود آورم‌.  21  لكن‌ عهد خود را با اسحاق‌ استوار خواهم‌ ساخت‌، كه‌ ساره‌ او را بدين‌ وقت‌ در سال‌ آينده‌ براي‌ تو خواهد زاييد.»»


  پیشتر دیدیم که اسماعیل را در حالی که هنوز به دنیا نیامده بود، وحشی مینامد(پیدایش12:16)، حالا میبینیم که بدون هیچ دلیلی عهد خدا با اسحاق استوار میشود!(البته این ادعای مسیحیان است!)  آیا این بیعدالتی نیست؟


البته عنایت دارید که این آیه در امتداد آیات نژادپرستانه در کتاب مقدس قرار دارد که میخواهد کل عهد خدا را به بنی اسرائیل نسبت بدهد.

نگرانی خدا باعث ایجاد زبانها مختلف شد!

یکی از بخشهای جالب کتاب مقدس باب ۱۱ از کتاب پیدایش است، جایی که خداوند با دیدن ساخته شدن برج بابل میترسد که انسان از این پس هر کار بخواهد بکند و به همین خاطر اقدام به ایجاد زبانهای مختلف میکند تا مردم زبان یکدیگر را نفهمند. با هم آیات ۶ و ۷ از باب ۱۱ از کتاب پیدایش را میبنیم:

«۶ و  خداوند  گفت‌: «همانا قوم‌ يكي‌ است‌ و جميع‌ ايشان‌ را يك‌ زبان‌ و اين‌ كار را شروع‌ كرده‌اند، و الان‌ هيچ‌ كاري‌ كه‌ قصد آن‌ بكنند، از ايشان‌ ممتنع‌ نخواهد شد.  ۷  اكنون‌ نازل‌ شويم‌ و زبان‌ ايشان‌ را در آنجا مشوش‌ سازيم‌ تا سخن‌ يكديگر را نفهمند.»»

اینجا چند ایراد بر خدای کتاب مقدس وارد میشود:

۱.احساس ضعف در برابر دانش و هم اندیشی بشر.

۲.خسّت و ممانعت از پیشرفت بشر.

۳.عدم آگاهی به آینده، چرا که ابناء بشر در آینده قادر به درک زبان یکدیگر خواهند بود.

پس با همین دو آیه سه صفت ثبوتی خدا، در کتاب مقدس محدود شده است: قدیر بودن، کریم بودن و علیم بودن.

ظاهر شدن خدا در برابر ابراهیم

  در باب ۱۷ از کتاب پیدایش از کتاب مقدس، در آیۀ اول میخوانیم:

«و چون‌ ابرام‌ نود و نه‌ ساله‌ بود،  خداوند بر ابرام‌ ظاهر شده‌، گفت‌: «من‌ هستم‌ خداي‌ قادر مطلق‌. پيش‌ روي‌ من‌ بخرام‌ و كامل شو»

این آیه نیز نگرشی جسمانی به خدا دارد.

عهد خدا با ابراهیم: از نیل تا فرات

در پست قبلی در مورد زمین بخشی عجیب خدا به ابراهیم و لوط بخشهایی از کتاب مقدس را دیدیم. اکنون به آیاتی میرسیم که اساس تفکر صهیونیسم هستند. کتاب پیدایش، باب ۱۵:

«۱ بعد از اين‌ وقايع‌، كلام‌  خداوند در رؤيا، به‌ ابرام‌ رسيده‌، گفت‌: "اي‌ ابرام‌ مترس‌، من‌ سپر تو هستم‌، و اجر بسيار عظيم‌ تو." 2  ابرام‌ گفت‌: "اي‌ خداوند يهوه‌، مرا چه‌ خواهي‌ داد، و من‌ بي‌اولاد مي‌روم‌، و مختار خانه‌ام‌، اين‌ العاذار دمشقي‌ است‌؟"  3  و ابرام‌ گفت‌: "اينك‌ مرا نسلي‌ ندادي‌، و خانه‌زادم‌ وارث‌ من‌ است‌."  4  در ساعت‌، كلام‌  خداوند  به‌ وي‌ در رسيده‌، گفت‌: "اين‌ وارث‌ تو نخواهد بود، بلكه‌ كسي‌ كه‌ از صُلب‌ تو درآيد، وارث‌ تو خواهد بود."  5  و او را بيرون‌ آورده‌، گفت‌: "اكنون‌ بسوي‌ آسمان‌ بنگر و ستارگان‌ را بشمار، هرگاه‌ آنها را تواني‌ شمرد." پس‌ به‌ وي‌ گفت‌: "ذُرّيَت‌ تو چنين‌ خواهد بود."  6  و به‌  خداوند  ايمان‌ آورد، و او، اين‌ را براي‌ وي‌ عدالت‌ محسوب‌ كرد.  7  پس‌ وي‌ را گفت‌: "من‌ هستم‌ يهوه‌ كه‌ تو را از اور كلدانيان‌ بيرون‌ آوردم‌، تا اين‌ زمين‌ را به‌ ارثيت‌، به‌ توبخشم‌."  8  گفت‌: "اي‌ خداوند يهوه‌، به‌ چه‌ نشان‌ بدانم‌ كه‌ وارث‌ آن‌ خواهم‌ بود؟"  9  به‌ وي‌ گفت‌: "گوسالة‌ مادة‌ سه‌ ساله‌ و بز مادة‌ سه‌ ساله‌ و قوچي‌ سه‌ ساله‌ و قمري‌ و كبوتري‌ براي‌ من‌ بگير." 10  پس‌ اين‌ همه‌ را بگرفت‌، و آنها را از ميان‌، دو پاره‌ كرد، و هر پاره‌اي‌ را مقابل‌ جفتش‌ گذاشت‌، لكن‌ مرغان‌ را پاره‌ نكرد.  11  و چون‌ لاشخورها بر لاشه‌ها فرود آمدند، ابرام‌ آنها را راند.  12  و چون‌ آفتاب‌ غروب‌ مي‌كرد، خوابي‌ گران‌ بر ابرام‌ مستولي‌ شد، و اينك‌ تاريكي‌ ترسناك‌ سخت‌، او را فرو گرفت‌.  13  پس‌ به‌ ابرام‌ گفت‌: "يقين‌ بدان‌ كه‌ ذُريت‌ تو در زميني‌ كه‌ از آن‌ ايشان‌ نباشد، غريب‌ خواهند بود، و آنها را بندگي‌ خواهند كرد، و آنها چهارصد سال‌ ايشان‌ را مظلوم‌ خواهند داشت‌. 14  و بر آن‌ امتي‌ كه‌ ايشان‌ بندگان‌ آنها خواهند بود، من‌ داوري‌ خواهم‌ كرد. و بعد از آن‌ با اموال‌ بسيار بيرون‌ خواهند آمد.  15  و تو نزد پدران‌ خود به‌ سلامتي‌ خواهي‌ رفت‌، و در پيري‌ نيكو مدفون‌ خواهي‌ شد.  16  و در پشت‌ چهارم‌ بدينجا خواهند برگشت‌، زيرا گناه‌ اَموريان‌ هنوز تمام‌ نشده‌ است‌." 17  و واقع‌ شد كه‌ چون‌ آفتاب‌ غروب‌ كرده‌ بود و تاريك‌ شد، تنوري‌ پر دود و چراغي‌ مشتعل‌ از ميان‌ آن‌ پاره‌ها گذر نمود.  18  در آن‌ روز،  خداوند با ابرام‌ عهد بست‌ و گفت‌: "اين‌ زمين‌ را از نهر مصر تا به‌ نهر عظيم‌، يعني‌ نهر فرات‌، به‌ نسل‌ تو بخشيده‌ام‌،  19  يعني‌ قينيان‌ و قَنِّزيان‌ و قَدْمونيان‌ و حِتّيان‌ و فَرِزيان‌ و رَفائِيان‌،  20  و اَمُوريان‌ و كنعانيان‌ و جرجاشيان‌ و يَبوسيان‌ را."»

 

طبق این آیات، از نیل تا فرات مال نسل ابراهیم است(خوشبختانه گویا نویسندگان کتاب مقدس سرزمینهای آباد بیشتری را نمیشناختند تا آنها را نیز در کتابشان به نام خاندان ابراهیم بزنند) نسل ابراهیم از دیدگاه یهودیان و مسیحیان از طریق اسحاق و فرزند اسحاق،یعقوب، ادامه میابد. یعقوب که نام دیگرش اسرائیل است، وارث این سرزمین میشود و فرزندان اسرائیل یعنی بنی اسرائیل خود را وارث بی چون و چرای این سرزمین میدانند. صهیونیستها، بر پایه همین آیات است که نتیجه میگیرند که از نیل تا فرات ارث پدریشان است و سرزمینیست که خداوند به آنها داده است و این حق مسلم آنهاست که آنرا تصاحب کنند.
  این آیات سرشار از مزامین نژادپرستانه هستند. مگر نسل ابراهیم و بعدها نسل اسرائیل چه چیزی از سایر انسانها بیشتر دارند که باید اینطور مورد توجه خدا باشند؟ چرا خدایی که کتاب مقدس دست از پارتی بازی برنمیدارد؟

   این آیات جانبدارانه را مقایسه کنید با فرهنگ اسلامی که در آن با وجود ۹۵۰ سال زحمت و مشقت حضرت نوح(ع) برای هدایت قوم پس از نزول عذاب، خداوند حاضر نمیشود پسر کافر نوح را که ایمان نیاورده، بخاطر پدرش براهند؛ یا سخن حضرت محمّد(ص) به حضرت زهرا(س) را به خاطر آورید که میفرماید من در روز قیامت نمیتوانم برای تو کاری بکنم...

برعکس این آیات از دید قرآن زمین به بندگان صالح خداوند میرسد و نه نسل و نژادی خاص. شاید صهیونیستهای مسیحی و یهودی بگویند که خب نسل ابراهیم هم بندگان صالح خداوند هستند!! البته این سخن را ما هم قبول داریم بسیاری از بندگان پاک خداوند در خاندان حضرت ابراهیم به دنیا آمدند ولی این دال بر این نیست که تمام کسانی که از نسل ابراهیم باشند بندگان صالح خدا باشند. بله چهارده معصوم ما نیز از نسل ابراهیم بودند ولی خب بنی امیه نیز از نسل ابرهیم بودند.

پشیمانی و حزن خدا از خلقت انسان!

 در آیۀ ۶ از باب ششم کتاب پیدایش میخوانیم:

 

«و خداوند پشيمان‌ شد كه‌ انسان‌ را بر زميـن‌ ساخته‌ بود، و در دل‌ خود محزون‌ گشت‌.»

 

جالب نیست؟ خدا پشیمان میشود! خدا محزون میشود!!!

 

برخی از دوستان مسیحی توجیه میکنند که اینجا منظور از پشیمانی خدا، تغییر نظر خدا و تصمیم برای ایجاد اصلاح در ابناء بشر است! پاسخ من به این دوستان عزیز این است که اولا" اگر منظور نویسندگان کتاب مقدس این بوده خب به جای ابراز پشیمانی میتوانست همین کلمات را در کتاب مقدس را قرار دهد، در ثانی فعل پشیمانی، به معنی پی بردن به خطا بودن عمل پیش و ناراحت شدن از آن است، و این برای خدا محال است که عمل خطایی انجام دهد که بعدا از آن پشیمان شود، زیرا خدا علیم است.

پسرها مال خدا، دخترها مال آدمیان!!!

 یکی از تبعیضات آشکار کتاب مقدس بین زن و مرد در آیات ۲ و ۴ از باب ششم کتاب پیدایش دیده میشود:

 

« 2 پسران‌ خدا دختران‌ آدميان‌ را ديدند كه‌ نيكومنظرند، و از هر كدام‌ كه‌ خواستند، زنان‌ براي‌ خويشتن‌ مي‌گرفتند ... 4 و در آن‌ ايام‌ مردان‌ تنومند در زمين‌ بودند. و بعد از هنگامي‌ كه‌ پسران‌ خدا به‌ دختران‌ آدميان‌ در آمدند و آنها براي‌ ايشان‌ اولاد زاييدند، ايشان‌ جباراني‌ بودند كه‌ در زمان‌ سَلَفْ، مردان‌ نامور شدند»

 

با این حساب مردها، پسران خدا و زنها دختران آدمیان به حساب میایند و این تبعیضی آشکار است. آیا خدا بین بندگانش تبعیض قائل میشود؟

2) چند فرشته بر مریم فرستاده شده بودند؟

این مطلب، جزئی از مطلب پاسخ ادعاهای تناقض در قرآن است. جهت مطالعۀ موارد بیشتر، اینجا کلیک کنید.

 

شبهه: وقتی قرآن در مورد باردار شدن مریم و میلاد مسیح در (سوره 3 آیه 42 و 45) راجع به چندین فرشته صحبت میکند اما در (سوره 19 آیه 17-21) تنها از یک فرشته صحبت میکند.

 

پاسخ:

 

  با شواهدى که بیان مى کنیم روشن مى شود جایگاه و زمان صحبت کردن فرشتگان با حضرت مریم تفاوت مى کند در یک زمانى و یا در یک مکانى گروهى از فرشتگان با حضرت مریم سخن گفتند و بعد از فاصله زمانى و یا مکانى فرشته دیگر به تنهایى با آن حضرت صحبت کرد و این نوع برنامه هیچ گونه تناقض ندارد و با هم دیگر تعارض ندارد، زیرا در جاى خود در علم منطق و فلسفه ثابت شد که تناقض شرایطى دارد از جمله این که در زمان واحد باشد و نیز در مکان واحد باشد ولى دراین داستان چنین نبود هم تفاوت زمانى داشت و هم مکانى.

 

 

  در سوره ى آل عمران در آیه 42 و 43 از دوران شکوفایى و برومندى مریم سخن مى گوید و فرشتگان نخست برگزیدگى او به طور مطلق و طهارت و دوباره برگزیدگى او نسبت به تمام زنان جهان را به او بشارت مى دهد و دستوراتى به او به شکرانه این نعمت هاى بزرگ مى دهد.

 

بدون شک این فراز از سخن در اوایل پرورش این بانوى بزرگ مریم بوده است زیرا به دنبال آن در آیه ى 44 به پیامبر مى فرماید: «(اى پیامبر!) این، از خبرهاى غیبى است که به تو وحى مى‏کنیم و تو در آن هنگام که قلمهاى خود را (براى قرعه‏کشى) به آب مى‏افکندند تا کدامیک کفالت و سرپرستى مریم را عهده‏دار شود، و (نیز) به هنگامى که (دانشمندان بنى اسرائیل، براى کسب افتخار سرپرستى او،) با هم کشمکش داشتند، حضور نداشتى و همه اینها، از راه وحى به تو گفته شد.)»

 

  بعد از ولادت حضرت مریم(س)، مادرش نوزاد خود مریم را در پارچه اى پیچید و به معبد آورد و علما و بزرگان بنى اسرائیل خطاب کرد که این نوزاد براى خدمت خانه ى خدا نذر شده است سرپرستى او را به عهده بگیر و عابدان براى سرپرستى او پیشى گرفتند و به همین جهت در کنار نهر آبى قرعه کشى کردند به وسیله قلم هاى چوبى که در دست آنها بوده هر یک نامشان را بر آنها مى نوشتند هر قلمى فرو مى رفت برنده قرعه نبود و هر کدام روى آب مى ماند برنده مى شد تا به نام خود ذکریا افتاد که سرپرستى مریم را به عهده گرفت «إِذْ یلْقُونَ أَقْلامَهُمْ...»

 

  به طور مسلم با ترتیب قرائن مفهوم از آیه این مطلب در اوایل زندگى و رشد و بالندگى مریم واقع شده است و مریم به سن بلوغ رسید و شایستگى شکرگزارى آن محبت ها را پیدا کرد.

 

  ولى در آیه 45 سخن گفتن فرشتگان در نزدیکى ولادت حضرت عیسى(علیه السلام) بود که فرشتگان که مریم بشارت ولادت آن کودک با عظمت را داد ولى به یقین هنوز زمان تولد نرسیده بود زیرا بعد از سخن گفتن فرشتگان به عنوان بشارت در پاسخ این بشارت حضرت مریم دیگر با این فرشتگان صحبت نکرد او مجذوب ذات پاک حق شد واسطه ها را از میان برداشت و یکپارچه با مبدأ عالم هستى پیوند گرفت ولى هیچ واسطه اى آنچه مى خواست گفت و آنچه مى بایست شنید (البته سخن گفتن غیر پیامبر با خدا هرگاه به صورت وحى نباشد اشکال ندارد. و به همین دلیل در آیه 47 مى خوانیم مریم گفت پروردگار را چگونه ممکن است فرزندى براى من باشد در حالى که انسانى با من تماس گرفته است...

 

«قالَتْ رَبِّ أَنّى یکونُ لِی وَلَدٌ وَ لَمْ یمْسَسْنِی بَشَرٌ قالَ...»

 

  بدیهى است که از آیه استفاده مى شود بعد از بشارت دادن فرشتگان بطور دسته جمعى به مریم و پس از تمام شدن این بشارت در آیه 45 که گذشت بعد از آن حضرت مریم با خدا سخن گفت که بطور مسلم فاصله زمانى ولى بسیار کم وجود داشت و الا امکان ندارد در همان حال بشارت با خدا سخن بگوید و اصولاً انگیزه سخن گفتن حضرت مریم با خدا به خاطر آن بشارت فرشتگان بوده است.

 

بنابراین نتیجه مى گیریم در مرحله ى اول قبل از ولادت حضرت عیسى فرشتگان بشارت دادند و زمان این بشارت تمام شد و در مرحله ى دوم و بعدى حضرت مریم با خدا سخن گفت و تعجب کرد و در مرحله ى سوم خداوند متعال پاسخ مریم را دادند که خداوند هرچه بخواهد مى آفریند هنگامى فرمان صادر مى کند...

 

 

  «قالَ کذلِک اللّهُ یخْلُقُ ما یشاءُ» و بعد در مرحله چهارم در سوره ى مریم آیه 16 مى خوانیم در این کتاب (آسمانى قرآن) از مریم یاد آر آن هنگام از خانواده اش جدا شد و در ناحیه شرقى قرار گرفت «وَ اذْکرْ فِی الْکتابِ مَرْیمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَکاناً شَرْقِیا» معلوم شد هم فاصله زمانى بود که گفتیم و نیز فاصله مکانى هم حاصل شد که مریم از خانواده ى خود جدا شد و در یک منطقه شرقى قرار گرفت.

 

  مفسرین نوشته اند او در حقیقت مى خواست مکانى خالى و فارغ از هرگونه دغدغه پیدا کند که به راز و نیاز با خداى خود بپردازند و چیزى او را از یاد محبوب غافل نکند، به همین جهت طرف شرق بیت المقدس (آن معبد بزرگ) را که شاید محلى آرام تر یا از نظر تابش آفتاب پاک تر و مناسب تر بود برگزید.

 

و در مرحله پنجم که بعد از رفتن به مکان دور میان خود و دیگران حجابى افکند تا خلوتگاه او از هر نظر کامل شود «فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً» حال این حجاب به چه انگیزه بود؟ در قرآن نیامده است؛ آیا براى تطهیر و غسل بود یا براى عبادت بود و آیا بشارتهاى قبلى و یا الهام الهى و امداد غیبى و توفیق او را به آن مکان کشانده است.

 

 

و در مرحله ى ششم آن فرشته الهى به نام «روح» به سوى او فرستاده شد که در آیه 17 مى خوانیم در این هنگام ما روح خود را به سوى او فرستادیم و او در شکل انسانى بى عیب و نقص بر مریم ظاهر شد: «فَأَرْسَلْنا إِلَیها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیا»

(و سپس در آیات 18 و 19 و 20 سوره ى مریم، حکایت ترسیدن حضرت مریم را از فرشته روح نقل مى کند و مریم به خدا پناه برد و فرشته روح گفت: من فرستاده خدایم تا پسر پاکیزه اى به تو بدهم و بعد گفتار مریم را نقل مى کند که فرمود تاکنون انسانى به من تماس نداشت و زنى آلوده نبودم و چگونه ممکن است فرزندى براى من باشد و خلاصه سپس پاسخ فرشته ى روح که این کار سهل و آسان است که مى خواهم این کار نشانه و آیتى براى مردم باشد)

 

***

 

اکنون با توجه به مطالب گذشته در پاسخ این پرسش گفته مى شود همان طور که مشاهده نمودید گفتار و سخن گفتن فرشتگان و یا فرشته در یک زمان و در یک مکان نبود تا تناقص حاصل شود و بین این گفتار مراحل مختلفى وجود دارد نخست از اول رشد و تکامل روحى مریم جمعى از فرشتگان آن مقام برگزیدگى و طهارت و... را بشارت داده و دستور سجده و رکوع و شکرگزارى به او داده سپس در مرحله دوم شاید چندین سال فاصله شد که باز جمعى از فرشتگان بشارت تولد حضرت عیسى را به او دادند (با تمام شدن بشارت فرشتگان) در مرحله سوم حضرت مریم با خدا سخن گفت و اظهار شگفتى کرد که چگونه دختر شوهر نکرده مى تواند اولاد بیاورد و در مرحله چهارم خداوند متعال پاسخ حضرت مریم را داد که این بشارت در پیشگاه خدا آسان است و در مرحله پنجم (حال چقدر طول کشید نمى دانیم ولى یقیناً فاصله بود) حضرت مریم از خانواده خود جدا و به مکان دورى منتقل شده است و در مرحله ششم حجابى بین خود و قوم خود قرار داد که در اینجا بود که فرشته روح آمد و زمینه تولد حضرت عیسى(علیه السلام) را به امر خدا آماده ساخت و با حضرت مریم سخن گفت و به اصطلاح یک فرشته بیشتر نبود. و بدون شک سخن گفتن فرشتگان به طور دسته جمعى با حضرت مریم با سخن گفتن فرشته روح با حضرت مریم فاصله زمانى و مکانى بین شان وجود داشته است و این که اشکال ندارد تعارض و تناقص ندارد چون همانطور که گفته شده است در تناقض شرط است هم در زمان واحد باشد و هم در مکان واحد یعنى همان آن که جمعى از فرشتگان با حضرت مریم سخن گفته بودند در همان حال و همان آن فرشته روح با او سخن بگوید ولى در اینجا در چند زمان بوده است.

 

پاسخی دیگر: بر فرض اینکه تمام سخن گفتن فرشتگان و فرشته روح در آن واحد باشد، باز هم تناقض نیست زیرا در تناقض وحدت موضوع شرط است و باید نفى و اثبات بین دو قضیه باشد؛ اولاً در اینجا وحدت موضوع وجود ندارد در یک قضیه گروهى از فرشتگان با حضرت مریم صحبت کردند و فرضاً در همان حال فرشته روح با حضرت صحبت کرد و این مسأله در عالم مجرد است و القاء مطالب از ناحیه آنها به فردى که شایستگى گرفتن آن را دارد و دستگاه گیرندگى معنوى دارد، کار مشکلى نیست که هر کدام از آنها (چه فرشتگان دسته جمعى و چه فرشته روح) هر کدام مطالب موردنظر خود را به حضرت مریم، در آن واحد القاء نمایند.