و موسی گفت: «خداوندا چرا بدين قوم بدي كردي؟»!!!

  آیه ای که در اینجا می خواهیم در موردش بحث کنیم، از آیات عجیب کتاب مقدّس مسیحیان، است. در پی بعثت حضرت موسی(ع) و سخن گفتن او و حضرت هارون(ع) با فرعون، فرعون فشار خود را بر بنی اسرائیل افزایش داد و اینجا قوم دیدند که به جای اینکه وضعشان بهتر بشود، وضعشان بدتر شده است، پس به موسی و هارون اعتراض کردند. حال ببینیم موسی، طبق ترجمه قدیمی مسیحیان از آیه 22 از باب 5 خروج چه می کند:

«آنگاه موسي نزد خداوند برگشته، گفت: خداوندا چرا بدين قوم بدي كردي؟ و براي چه مرا فرستادي؟»

جالب است! موسی به خدا می گوید که چرا به این قوم بدی کردی! در هر حال ایرادی اساسی بر خدای کتاب مقدّس وارد می شود، زیرا از دو حالت خارج نیست:

1)خدا به راستی بدین قوم بدی کرده است، و لذا خدایی که کتاب مقدّس معرفی می کند، بدی می کند، در حالی که بدی در ذات خدای حقیقی راه ندارد، پس چگونه خدا بدی می کند؟

2)خدا بدی نکرده است، و موسی اشتباه می کند! اینجا باز هم ایراد از خدا خواهد بود که کسی را به کاری می فرستد و او را به میزان کافی توجیه نمی کند که بفهمد ماجرا از چه قرار است!(البته از دیدِ مسیحیان پیامبران معصوم نیستند و نمی توانیم ایراد بگیریم که چرا موسی ناشکری می کند!!)


زنای یهودا با عروس خودش تامار!

خواندن این مطلب به افراد زیر ۱۸ سال توصیه نمی شود

در باب ۳۸ کتاب پیدایش آیات ۱ تا ۲۶، شاهد یکی دیگر از داستانهای مستهجن کتاب مقدس هستیم که طبق این داستان، یهودا عروس خود را با یک فاحشه اشتباه میگیرد و با او همبستر شده، او را باردار می کند:

« و واقع شد در آن زمان كه يهودا از نزد برادران خود رفته، نزد شخصي عدلاّمي، كه حيره نام داشت، مهمان شد. و در آنجا يهودا، دختر مرد كنعاني را كه مسمي به شوعه بود، ديد و او را گرفته، بدو درآمد. پس آبستن شده، پسري زاييد و او را عير نام نهاد. و بار ديگر آبستن شده، پسر زاييده و او را اونان ناميد. و باز هم پسري زاييده، او را شيله نام گذارد. و چون او را زاييد، يهودا در كزيب بود. و يهودا، زني مسمي به تامار، براي نخست زادة خود عيرگرفت. و نخست زادة يهودا، عير، درنظر خداوند شرير بود، و خداوند او را بميراند. پس يهودا به اونان گفت: »به زن برادرت درآي، و حق برادر شوهري را بجا آورده، نسلي براي برادر خود پيدا كن. لكن چونكه اونان دانست كه آن نسل از آن او نخواهد بود، هنگامي كه به زن برادر خود در آمد، بر زمين انزال كرد، تا نسلي براي برادر خود ندهدو اين كار او درنظر خداوند ناپسند آمد، پس او راني بميراند. و يهودا به عروس خود، تامار گفت: در خانة پدرت بيوه بنشين تا پسرم شيله بزرگ شود. زيرا گفت: مبادا او نيز مثل برادرانش بميرد. « پس تامار رفته،در خانة پدر خود ماند. و چون روزها سپري شد، دختر شوعه زن يهودا مرد. و يهودا بعد از تعزيت او با دوست خود حيرة عدلامي، نزد پشم چينان گلة خود، به تمنه آمد. و به تامار خبرداده، گفتند: »اينك پدر شوهرت براي چيدن پشم گلة خويش، به تمنه مي آيد. پس رخت بيوگي را از خويشتن بيرون كرده، برقعي به رو كشيده، خود را در چادري پوشيده، و به دروازة عينايم كه در راه تمنه است، بنشست. زيراكه ديد شيله بزرگ شده است، و او را به وي به زني ندادند چون يهودا او را بديد، وي را فاحشه پنداشت، زيراكه روي خود را پوشيده بود پس از راه به سوي او ميل كرده، گفت: بيا تا به تو درآيم. زيرا ندانست كه عروس اوست. گفت: مرا چه مي دهي تا به من درآيي گفت: بزغاله اي از گله مي فرستم. گفت: آيا گرو مي دهي تا بفرستي؟ گفت: مهر و ُ زّنار خود را و عصايي كه در دست داري. پس به وي داد، و بدو درآمد، و او از وي آبستن شد. و برخاسته، برفت. و برقع را از خود برداشته، رخت بيوگي پوشيد. و يهودا بزغاله را به دست دوست عدلامي خود فرستاد، تا گرو را از دست آن زن بگيرد، اما او را نيافت. و از مردمان آن مكان پرسيده، گفت: آن فاحشه اي كه سر راه عينايم نشسته بود، كجاست؟ گفتند: فاحشه اي در اينجا نبود. پس نزد يهودا برگشته، گفت: او را نيافتم، و مردمان آن مكان نيز مي گويند كه فاحشه اي در اينجا نبود. يهودا گفت: »بگذار براي خود نگاه دارد، مبادا رسوا شويم. اينك بزغاله را فرستادم و تو او را نيافتي. و بعد از سه ماه يهودا را خبر داده، گفتند: عروس تو تامار زنا كرده است و اينك از زنا نيز آبستن شده. پس يهودا گفت: وي را بيرون آريد تا سوخته شود! چون او را بيرون مي آوردند نزد پدرشوهر خود فرستاده، گفت: از مالك اين چيزها آبستن شده ام، و گفت: تشخيص كن كه اين مهر و ُ زّنار و عصا از آن كيست. و يهودا آنها را شناخت، و گفت: او از من بي گناه تر است، زيراكه او را به پسر خود شيله ندادم. و بعد او را ديگر نشناخت.»

  با عرض پوزش از نقل این داستان مستهجن که جزئی از کتاب مقدس مسیحیان است که به خیال خودشان کلام دست نخوردۀ خداست!

  بدین ترتیب تامار از یهودا بچه دار شد و برایش یک دو قلو به نامهای زارح و فارص به دنیا آورد! بیچاره این دو طفل معصوم که نمیدانستند پدرشان را «پدر» صدا بزنند یا «پدربزرگ» و مادرشان را باید «مادر» خطاب کنند یا «زن داداش»!!

  جالب جناب یهوداست که میخواهد تامار را به جرم زنا اعدام کند و فقط بعد از اینکه جریان مشخص میشود از این کار دست میشکد! آیا او از خدا نمیترسد؟ چرا حکم را زنا را بر خودش جاری نمیکند؟ چرا حکمی که بر عروسش روا میدانست را بر خودش روا نمیداند؟

این هم جلوه ای دیگر از داستانهای حکمت آمیز کتاب مقدس و چهره انبیاء خدا در کتاب مقدس!!

یعقوب، یوسف را بخاطر خوابی که دیده است توبیخ میکند!!

چهره ای که کتاب مقدس از پیامبران خدا نشان میدهد چهرۀ زیبایی نیست و بدترین چیزها را بدانها نسبت میدهد، در کتاب پیدایش، باب ۳۷، آیه ۱۰، میبینیم که حضرت یعقوب، بخاطر اینکه یوسف خواب دیده است که آفتاب و ماه و یازده ستاره بدو سجده میکنند، او را توبیخ میکند:

«و پدر و برادران خود را خبر داد، و پدرش او را توبيخ كرده، به وي گفت: اين چه خوابي است كه ديده اي؟ آيا من و مادرت و برادرانت حقيقتًا خواهيمآمد و تو را بر زمين سجده خواهيم نمود؟»

این عمل که کودکی را توبیخ کنند، آیا کاریست که از یک پیامبر الهی که خدا با او سخن میگوید سر بزند؟ مسیحیان میگویند پیامبران معصوم نبودند و خطا میکردند، ولی این عمل خیلی فراتر از یک خطا است، که اوج فقدان اندیشه را به این پیامبر بزرگوار الهی نسبت میدهد.

این همه جنایت به خاطر تجاوز به یکی از دختران اسرائیل؟

سلام. آنچه در متن این صفحه می خوانید، بخشی از یک سلسله مقاله در نقد محتوایی کتاب مقدس است. شما می توانید، از لیست موضوعات وبلاگ، در سمت چپ صفحه، موضوع مدّ نظر خود را انتخاب کنید. همچنین چند لینک سریع برای شما قرار داده ایم:

 

نقد سندی کتاب مقدّس
نقد محتوایی کتاب مقدّس
عیسی مسیح
تثلیث
صلیب و فدا

 

 

   در باب 34 پیدایش، میبینیم که یکی از دختران یعقوب مورد تجاوز قرار میگیرد و پسران یعقوب با نیرنگ فرد متجاوز و پدرش و مردان قومشان را میشکند و زنان و کودکان را به بردگی میگیرند و اموالشان را غرات میکنند و در مقابل نه یعقوب به این مسئله اعتراضی میکند و نه خدا:

«1 پس دينه، دخترليه، كه او را براي يعقوب زاييده بود، براي ديدن دختران آن ملك بيرون رفت. 2 و چون شكيم بن حمور، حوي كه رئيس آن زمين بود، او را بديد، او را بگرفت و با او همخواب شده، وي را بي عصمت ساخت. 3 و دلش به دينه، دختر يعقوب، بسته شده، عاشق آن دختر گشت، و سخنان دل آويز به آن دختر گفت. 4 و شكيم به پدر خود، حمور خطاب كرده، گفت: اين دختر را براي من به زني بگير. 5 و يعقوب شنيد كه دخترش دينه را بي عصمت كرده است. و چون پسرانش با مواشي او در صحرا بودند، يعقوب سكوت كرد تا ايشان بيايند. 6 و حمور، پدر شكيم نزد يعقوب بيرون آمد تا به وي سخن گويد. 7 و چون پسران يعقوب اين را شنيدند، از صحرا آمدند و غضبناك شده، خشم ايشان به شدت افروخته شد، زيراكه با دختر يعقوب همخواب شده، قباحتي در اسرائيل نموده بود و اين عمل ناكردني بود. 8 پس حمور ايشان را خطاب كرده، گفت: دل پسرم شكيم شيفتة دختر شماست؛ او را به وي به زني بدهيد. 9 و با ما مصاهرت نموده، دختران خود را به ما بدهيد و دختران ما را براي خود بگيريد. 10 و با ما ساكن شويد و زمين از آن شما باشد. در آن بمانيد و تجارت كنيد و در آن تصرف كنيد. 11 و شكيم به پدر و برادران آن دخترگفت: »در نظر خود مرا منظور بداريد و آنچه به من بگوييد، خواهم داد. 12 مهر و پيشكش هر قدر زياده از من بخواهيد، آنچه بگوييد، خواهم داد فقط دختر را به زني به من بسپاريد. 13 اما پسران يعقوب در جواب شكيم و پدرش حمور به مكر سخن گفتند زيرا خواهر ايشان، دينه را بي عصمت كرده بود. 14 پس بديشان گفتند، »اين كار را نمي توانيم كرد كه خواهر خود را به شخصي نامختون بدهيم، چونكه اين براي ما ننگ است. 15 لكن بدين شرط با شما همداستان مي شويم اگر چون ما بشويد، كه هر ذكوري از شما مختون گردد. 16 آنگاه دختران خود را به شما دهيم و دختران شما را براي خود گيريم و با شما ساكن شده، يك قوم شويم. 17 اما اگر سخن ما را اجابت نكنيد و مختون نشويد، دختر خود را برداشته، از اينجا كوچ خواهيم كرد. » 18 و سخنان ايشان بنظر حمور و بنظر شكيم بن حمور پسند افتاد. 19 و آن جوان در كردن اين كار تأخير ننمود، زيراكه شيفتة دختر يعقوب بود، و او از همة اهل خانة پدرش گرامي تر بود. 20 پس حمور و پسرش شكيم به دروازة شهر خود آمده، مردمان شهر خود را خطاب كرده، گفتند: 21 اين مردمان با ما صلاح انديش هستند، پس در اين زمين ساكن بشوند، و در آن تجارت كنند. اينك زمين از هر طرف براي ايشان وسيع است؛ دختران ايشان را به زني بگيريم و دختران خود را بديشان بدهيم. 22 فقط بدين شرط ايشان با ما متفق خواهند شد تا با ما ساكن شده، يك قوم شويم كه هر ذكوري از ما مختون شود، چنانكه ايشان مختونند. 23 آيا مواشي ايشان و اموال ايشان و هر حيواني كه دارند، از آن ما نمي شود؟ فقط با ايشان همداستان شويم تا با ما ساكن شوند24 پس همة كساني كه به دروازة شهر او در آمدند، به سخن حمور و پسرش شكيم رضا دادند، و هر ذكوري از آناني كه به دروازة شهر او درآمدند،مختون شدند. 25 و در روز سوم چون دردمند بودند، دو پسر يعقوب، شمعون و لاوي، برادران دينه، هر يكي شمشير خود را گرفته، دليرانه بر شهر آمدند و همة مردان را كشتند. 26 و حمور و پسرش شكيم را به دم شمشير كشتند، و دينه را از خانة شكيم برداشته، بيرون آمدند. 27 و پسران يعقوب بر كشتگان آمده، شهر را غارت كردند، زيرا خواهر ايشان را بي عصمت كرده بودند. 28 و گله ها و رمه ها و الاغها و آنچه در شهر و آنچه در صحرا بود، گرفتند. 29 و تمامي اموال ايشان و همة اطفال و زنان ايشان را به اسيري بردند و آنچه در خانه ها بود تاراج كردند. 30 پس يعقوب به شمعون و لاوي گفت: مرا به اضطراب انداختيد، و مرا نزد سكنة اين زمين، يعني كنعانيان و فرِزّيان مكروه ساختيد، و من در شماره قليلم، همانا بر من جمع شوند و مرا بزنند و من با خانه ام هلاك شوم. 31 گفتند: آيا او با خواهر ما مثل فاحشه عمل كند؟»

  این همه کشتار و غارت و به بردگی گرفتن زنان و کودکان، فقط بخاطر اینکه به یک دختر، از دختران بنی اسرائیل تجاوز شده است و در این مورد نه یعقوب ناراحت شده است و نه خدا از این عمل در خشم میشود. جالب اینکه تنها ناراحتی یعقوب این است که در نزد ساکنان این سرزمین، مکروه شده است!

از سوی دیگر، زنان و کودکان چه گناهی داشتند که اسیر شدند؟

به نگر من ممکن است، این باب از کتاب مقدس نیز مؤید نژادپرستی باشد، که وقتی به یک دختر از نسل اسرائیل تجاوز شده است، در مقابلش باید این همه بلا به سر قومی بیاید که یکی از افرادش  این جنایت را کرده است.

کتاب مقدس میگوید: یعقوب، لابان را فریب داد!

 کتاب مقدس مسیحیان، در کتاب پیدایش، باب 31، آیۀ 20، به یعقوب نسبت فریبکاری میدهد:

«و يعقوب لابان ارامي را فريب داد، چونكه او را از فرار كردن خود آگاه نساخت.»

پس دو ایراد وارد است برا این آیه: اول اینکه اگر کتاب مقدس یعقوب را فریبکار میداند، چرا عهد خدا به او رسیده است؟ آیا دور از حکمت الهی نیست که یک فریبکار را، که پیش از این نیز با فریبکاری برکت را از برادر دزدیده بود، وارث عهد ابراهیم قرار دهد؟
دومین ایراد هم منطق این آیه است: آیا اینکه یعقوب بدون آگاه کردن لابان فرار کند، به معنای این است که وی را فریب داده است؟!

یعقوب با نیرنگ و دروغگویی، برکت را از پدر میگیرد!

 در باب 27 کتاب پیدایش از کتاب مقدس مسیحیان، میبینیم که برکتی که حضرت اسحاق میخواست عیسو بدهد، را اسحاق با حیله و نیرنگ از پدر میدزدد:

« 1 و چون‌ اسحاق‌ پير شد و چشمانش‌از ديدن‌ تار گشته‌ بود، پسر بزرگ‌ خود عيسو را طلبيده‌، به‌ وي‌ گفت‌: «اي‌ پسر من‌!» گفت‌: «لبيك‌.»  2  گفت‌: «اينك‌ پير شده‌ام‌ و وقت‌ اجل‌ خود را نمي‌دانم‌.  3  پس‌ اكنون‌، سلاح‌ خود يعني‌ تركش‌ و كمان‌ خويش‌ را گرفته‌، به‌ صحرا برو، و نخجيري‌ براي‌ من‌ بگير،  4  و خورشي‌ براي‌ من‌ چنانكه‌ دوست‌ مي‌دارم‌ ساخته‌، نزد من‌ حاضر كن‌، تا بخورم‌ و جانم‌ قبل‌ از مردنم‌ تو را بركت‌ دهد.» 5 و چون‌ اسحاق‌ به‌ پسر خود عيسو سخن‌ مي‌گفت‌، رفقه‌ بشنيد و عيسو به‌ صحرا رفت‌ تا نَخْجيري‌ صيد كرده‌، بياورد.  6  آنگاه‌ رفقه‌ پسر خود يعقوب‌ را خوانده‌، گفت‌: «اينك‌ پدر تو را شنيدم‌ كه‌ برادرت‌ عيسو را خطاب‌ كرده‌، مي‌گفت‌:  7  "براي‌ من‌ شكاري‌ آورده‌، خورشي‌ بساز تا آن‌ را بخورم‌، و قبل‌ از مردنم‌ تو را در حضور  خداوند  بركت‌ دهم‌."  8  پس‌ اي‌ پسر من‌، الا´ن‌ سخن‌ مرا بشنو در آنچه‌ من‌ به‌ تو امر مي‌كنم‌. 9 بسوي‌ گله‌ بشتاب‌، و دو بزغالة‌ خوب‌ از بزها،نزد من‌ بياور، تا از آنها غذايي‌ براي‌ پدرت‌ بطوري‌ كه‌ دوست‌ مي‌دارد، بسازم‌.  10  و آن‌ را نزد پدرت‌ ببر تا بخورد، و تو را قبل‌ از وفاتش‌ بركت‌ دهد.» 11  يعقوب‌ به‌ مادر خود، رفقه‌، گفت‌: «اينك‌ برادرم‌ عيسو، مردي‌ مويدار است‌ و من‌ مردي‌ بي‌موي‌ هستم‌؛  12  شايد كه‌ پدرم‌ مرا لمس‌ نمايد، و در نظرش‌ مثل‌ مسخره‌اي‌ بشوم‌، و لعنت‌ به‌ عوض‌ بركت‌ بر خود آورم‌.»  13  مادرش‌ به‌ وي‌ گفت‌: «اي‌ پسر من‌، لعنت‌ تو بر من‌ باد! فقط سخن‌ مرا بشنو و رفته‌، آن‌ را براي‌ من‌ بگير.»  14  پس‌ رفت‌ و گرفته‌، نزد مادر خود آورد. و مادرش‌ خورشي‌ ساخت‌ بطوري‌ كه‌ پدرش‌ دوست‌ مي‌داشت‌.  15  و رفقه‌، جامه‌ فاخر پسر بزرگ‌ خود عيسو را كه‌ نزد او در خانه‌ بود گرفته‌، به‌ پسر كهتر خود يعقـوب‌ پوشانيد،  16  و پوست‌ بزغاله‌ها را، بر دستها و نرمة‌ گردن‌ او بست‌.  17  و خورش‌ و ناني‌ كه‌ ساخته‌ بود، به‌ دست‌ پسر خود يعقوب‌ سپرد.18  پس‌ نزد پدر خود آمده‌، گفت‌: «اي‌ پدر من‌!» گفت‌: «لبيك‌، تو كيستي‌ اي‌ پسر من‌؟» 19 يعقوب‌ به‌ پدر خود گفت‌: «من‌ نخست‌زادة‌ تو عيسو هستم‌. آنچه‌ به‌ من‌ فرمودي‌ كردم‌، الا´ن‌ برخيز، بنشين‌ و از شكار من‌ بخور، تا جانت‌ مرا بركت‌ دهد.»  20  اسحاق‌ به‌ پسر خود گفت‌: «اي‌ پسر من‌! چگونه‌ بدين‌ زودي‌ يافتي‌؟» گفت‌: «يهوه‌ خداي‌ تو به‌ من‌ رسانيد.»  21  اسحاق‌ به‌ يعقوب‌ گفت‌: «اي‌ پسر من‌، نزديك‌ بيا تا تو را لمس‌ كنم‌، كه‌ آيا تو پسر من‌ عيسو هستي‌ يا نه‌.»  22  پس‌ يعقوب‌ نزد پدر خود اسحاق‌ آمد، و او را لمس‌ كرده‌، گفت‌: «آواز، آواز يعقوب‌ است‌، ليكن‌ دستها، دستهاي‌ عيسوست‌.»  23  و او را نشناخت‌، زيرا كه‌ دستهايش‌ مثل‌ دستهاي‌ برادرش‌ عيسو،موي‌دار بود. پس‌ او را بركت‌ داد.  24  و گفت‌: «آيا تو همان‌ پسر من‌، عيسو هستي‌؟» گفت‌: «من‌ هستم‌.»  25  پس‌ گفت‌: «نزديك‌ بياور تا از شكار پسر خود بخورم‌ و جانم‌ تو را بركت‌ دهد.» پس‌ نزد وي‌ آورد و بخورد و شراب‌ برايش‌ آورد و نوشيد.  26  و پدرش‌، اسحاق‌ به‌ وي‌ گفت‌: «اي‌ پسر من‌، نزديك‌ بيا و مرا ببوس‌.»  27  پس‌ نزديك‌ آمده‌، او را بوسيد و رايحة‌ لباس‌ او را بوييده‌، او را بركت‌ داد و گفت‌: «همانا رايحة‌ پسر من‌، مانند رايحة‌ صحرايي‌ است‌ كه‌  خداوند  آن‌ را بركت‌ داده‌ باشد.  28  پس‌ خدا تو را از شبنم‌ آسمان‌ و از فربهي‌ زمين‌، و از فراواني‌ غله‌ و شيره‌ عطا فرمايد. 29  قومها تو را بندگي‌ نمايند و طوايف‌ تو را تعظيم‌ كنند، بر برادران‌ خود سرور شوي‌، و پسران‌ مادرت‌ تو را تعظيم‌ نمايند. ملعون‌ باد هر كه‌ تو را لعنت‌ كند، و هر كه‌ تو را مبارك‌ خواند، مبارك‌ باد.» 30  و واقع‌ شد چون‌ اسحاق‌، از بركت‌ دادن‌ به‌ يعقوب‌ فارغ‌ شد، به‌ مجرد بيرون‌ رفتنِ يعقوب‌ از حضور پدر خود اسحاق‌، كه‌ برادرش‌ عيسو از شكار باز آمد.  31  و او نيز خورشي‌ ساخت‌، و نزد پدر خود آورده‌، به‌ پدر خود گفت‌: «پدر من‌ برخيزد و از شكار پسر خود بخورد، تا جانت‌ مرا بركت‌ دهد.»  32  پدرش‌ اسحاق‌ به‌ وي‌ گفت‌: «تو كيستي‌؟» گفت‌: «من‌ پسر نخستين‌ تو، عيسو هستم‌.»  33  آنگاه‌ لرزه‌اي‌ شديد بر اسحاق‌ مستولي‌ شده‌، گفت‌: «پس‌ آن‌ كه‌ بود كه‌ نخجيري‌ صيد كرده‌، برايم‌ آورد، و قبل‌ از آمدن‌ تو از همه‌ خوردم‌ و او را بركت‌ دادم‌، و في‌الواقع‌ او مبارك‌خواهد بود؟»  34  عيسو چون‌ سخنان‌ پدر خود را شنيد، نعره‌اي‌ عظيم‌ و بي‌نهايت‌ تلخ‌ برآورده‌، به‌ پدر خود گفت‌: «اي‌ پدرم‌، به‌ من‌، به‌ من‌ نيز بركت‌ بده‌!»  35  گفت‌: «برادرت‌ به‌ حيله‌ آمد، و بركت‌ تو را گرفت  36  گفت‌: «نام‌ او را يعقوب‌ بخوبي‌ نهادند، زيرا كه‌ دو مرتبه‌ مرا از پا درآورد. اول‌ نخست‌زادگي‌ مرا گرفت‌، و اكنون‌ بركت‌ مرا گرفته‌ است‌.» پس‌ گفت‌: «آيا براي‌ من‌ نيز بركتي‌ نگاه‌ نداشتي‌؟»  37  اسحاق‌ در جواب‌ عيسو گفت‌: «اينك‌ او را بر تو سرور ساختم‌، و همة‌ برادرانش‌ را غلامان‌ او گردانيدم‌، و غله‌ و شيره‌ را رزق‌ او دادم‌. پس‌ الا´ن‌ اي‌ پسر من‌، براي‌ تو چه‌ كنم‌؟» 38 عيسو به‌ پدر خود گفت‌: «اي‌ پدر من‌، آيا همين‌ يك‌ بركت‌ را داشتي‌؟ به‌ من‌، به‌ من‌ نيز اي‌ پدرم‌ بركت‌ بده‌!» و عيسو به‌ آواز بلند بگريست‌. 39 پدرش‌ اسحاق‌ در جواب‌ او گفت‌: «اينك‌ مسكن‌ تو (دور) از فربهي‌ زمين‌، و از شبنم‌ آسمان‌ از بالا خواهد بود.  40  و به‌ شمشيرت‌ خواهي‌ زيست‌، و برادر خود را بندگي‌ خواهي‌ كرد، و واقع‌ خواهد شد كه‌ چون‌ سر باز زدي‌، يوغ‌ او را از گردن‌ خود خواهي‌ انداخت‌.»»

1. کتاب مقدس پیامبرانی را به مردم معرفی میکند که با حیله و نیرنگ و دروغگویی، برکت را از خدا میگیرند!


2.توطئه گر این نیرنگ، در اصل یک زن است! مادر یعقوب و زن اسحاق!


3.نکته خرافی اینجاست که برکتی که با نیرنگ داده شده است قابل باز پس گرفتن نیست! آیا خدا نمیتوانست برکت را از یعقوب پس بگیرد؟


4.نکته نژادپرستانه هم اینکه در نهایت برکت به هر بدبختی که بود یعقوب که همان اسرائیل و پدر بنی اسرائیل است رسید و طبق آیۀ 37 فرزندان برادرانش نیز غلامان او میشوند!


اسحاق هم میگوید که زنش، خواهر اوست!

پیشتر دیدیم که حضرت ابراهیم به ادعای کتاب مقدس، دو بار زن خود را از ترس اینکه او را بکشند، خواهر خود معرفی کرد(اینجا و اینجا) حالا در آیۀ 7 از باب 26 از کتاب پیدایش میبینیم که اسحاق نیز همین کار را تکرار میکند:

«ومردمان‌ آن‌ مكان‌ دربارة‌ زنش‌ از او جويا شدند. گفت‌: «او خواهر من‌ است‌،» زيرا ترسيد كه‌ بگويد «زوجة‌ من‌ است‌،» مبادا اهل‌ آنجا او را به‌ خاطر رفقه‌ كه‌ نيكومنظر بود، بكشند.»

چرا کتاب مقدس، اینقدر پیامبران خدا را بیغیرت نشان میدهد؟؟؟

-------

پی نوشت: هشدار به جوانان: مراقب گرگان در لباس میش باشید

فرزند اول بودنت را به من بده، تا به تو آش بدهم!

  در کتاب مقدس در باب ۲۵ بعد از ذکر ماجرای به دنیا آمدن عیسو و یعقوب که ابتدا عیسو و سپس یعقوب به دنیا میاید، اینچنین گفته میشود که:

«  29  روزي‌ يعقوب‌ آش‌ مي‌پخت‌ و عيسو وا مانده‌، از صحرا آمد.  30  و عيسو به‌ يعقوب‌ گفت‌: «از اين‌ آش‌ ادوم‌ (يعني‌ سرخ‌) مرا بخوران‌، زيرا كه‌ وامانده‌ام‌.» از اين‌ سبب‌ او را ادوم‌ ناميدند. 31 يعقوب‌ گفت‌: «امروز نخست‌زادگي‌ خود را به‌ من‌ بفروش‌.»  32  عيسو گفت‌: «اينك‌ من‌ به‌ حالت‌ موت‌ رسيده‌ام‌، پس‌ مرا از نخست‌زادگي‌ چه‌ فايده‌؟»  33  يعقوب‌ گفت‌: «امروز براي‌ من‌ قسم‌ بخور.» پس‌ براي‌ او قسم‌ خورد، و نخست‌زادگي‌ خود را به‌ يعقوب‌ فروخت‌.  34  و يعقوب‌ نان‌ و آش‌ عدس‌ را به‌ عيسو داد، كه‌ خورد و نوشيد و برخاسته‌، برفت‌. پس‌ عيسو نخست‌زادگي‌ خود را خوار نمود.»

نکته ای که در این آیات دیده میشود، ناجوانمردی فراوانی است که به یعقوب نسبت داده میشود که در زمان نیاز برادرش سوءاستفاده میکند، تا فرزند اوّل بودن و ارشدیت را از او بگیرد تا فرزند ارشد اسحاق باشد.

 آیا یک مرد خدا چون اسحاق در زمان تنگی اینطور به باید سوءاستفاده کند؟ آیا این نسبتها که کتاب مقدس به پیامبران خدا میدهد صحیح است؟

 

ابراهیم تمام مایملکش را به اسحاق داد!

در باب ۲۵ از کتاب پیدایش از عهد عتیق، میخوانیم که ابراهیم با وجود اینکه یک پسر بزرگتر از اسحاق، و چندین فرزند دیگر هم دارد، تمام مایملک خود را به اسحاق میبخشد، و فقط به فرزندان کنیزانش عطایی میدهد:

 

«  5  و ابراهيم‌ تمام‌ مايملك‌ خود را به‌ اسحاق‌ بخشيد.  6  اما به‌ پسران‌ كنيزاني‌ كه‌ ابراهيم‌ داشت‌، ابراهيم‌ عطايا داد، و ايشان‌ را در حين‌ حيات‌ خود، از نزد پسر خويش‌ اسحاق‌، به‌ جانب‌ مشرق‌، به‌ زمين‌ شرقي‌ فرستاد.»

خیلی جالب است که به غیر از اسماعیل که فرزند یک کنیز بود، ابراهیم به فرزندان زن دیگرش قطوره، که از آنجایی که، او را به زنی گرفته معلوم است که کنیز نیست(پیدایش۱:۲۵) نیز هیچ نمیبخشد، پس این بخش از کتاب مقدس را نیز باید در زمرۀ آیات نژادپرستانه قرار دهیم که میخواهند تمام حقوق را را به بنی اسرائیل بدهند و بس!

شاید برخی بگویند که خب اسماعیل از ابراهیم جدا بود. این بهانه سودی ندارد، اولاً در آیۀ ۹ از همین باب آشکار است اسماعیل حضور داشته و با اسحاق، پدر را بخ خاک سپردند و از این گذشته پسران دیگری هم بودند به هیچیک از ارث ابراهیم چیزی نرسیده است.

تعظیم ابراهیم بر مردم!

  در باب ۲۳ از کتاب پیدایش از عهد عتیق، در آیه های ۷ و ۱۲ میبینیم که ابرهیم نزد مردم تعظیم میکند:

«7  پس‌ ابراهيم‌ برخاست‌، و نزد اهل‌ آن‌ زمين‌، يعني‌ بني‌حت‌، تعظيم‌ نمود...12  پس‌ ابراهيم‌ نزد اهل‌ آن‌ زمين‌ تعظيم‌ نمود»

آیا کسی در غیر از خدا لیاقت تعظیم کردن را دارد؟ و عجیبتر اینکه خدای کتاب مقدس هم اعتراضی به این مسئله ندارد و این کار او را گناه نمیشمرد!

ازدواج با محارم در کتاب مقدسِ مسیحیان و یهودیان!

در باب 20 از کتاب پیدایش از کتاب مقدس، در آیۀ 12 به نقل از ابراهیم میگوید که ساره همسر حضرت ابراهیم، خواهر اوست:

« و في‌الواقع‌ نيز او خواهر من‌ است‌، دختر پدرم‌، اما نه‌ دختر مادرم‌، و زوجة‌ من است.»

البته ما نمیدانیم که این سخن راست بوده است یا دروغ(!) زیرا دروغگویی از سوی پیامبران در کتاب مقدس تحریف شدۀ امروزی امری عادی است، ولی نظر به اینکه مسیحیان و یهودیان عزیز این بخشها را تحریف نشده میدانند، پس بنا به اعتقاد خودشان، پیامبرشان که عهدهای چنین و چنان با خدا دارد، با خواهر خود ازدواج کرده است، و حضرت اسحاق و بنی اسرائیل نیز حاصل ازدواج با محارم هستند. البته در کتاب مقدس، پسران حضرت آدم نیز با خواهرانشان برای بقای نسل ازدواج میکنند ولی با فرض درست بودن آن بخش از کتاب مقدس، مسیحیان میتوانند بهانه بیاورند که زن دیگری به غیر از خواهران آنها وجود نداشتند که بخواهند با آنها ازدواج کنند، ولی آیا ابراهیم هم غیر از خواهرش زن دیگری را گیر نیاورده بود تا با او ازدواج کند؟


باز باید پرسید که خدای کتاب مقدس چرا عهد خود را در کسی(اسحاق) قرار میدهد که حاصل ازدواج محارم یعنی ازدواج خواهر و برادر است؟

دروغ گفتن ابراهیم و دادن ساره به ابی ملک!

در کتاب پیدایش، باب 20، آیۀ 2، میبینیم که ابراهیم به دروغ ادعا میکند که زنش، خواهر اوست:

« و ابراهيم‌ در خصوص‌ زن‌ خود، ساره‌، گفت‌ كه‌ «او خواهر من‌ است‌.» و ابي‌ملك‌، ملك‌ جرار، فرستاده‌، ساره‌ را گرفت‌. »

اینجا میبینیم که ابراهیم به راحتی دروغ میگوید. دروغی که ابداً مورد اعتراض خدا قرار نمیگیرد.


شاید دوستان مسیحی توجیه کنند، که چند آیه جلوتر که ابی ملک موضوع را میفهمد، ابراهیم میگوید که او هم زن اوست و هم خواهرش ناتنی اش(!) ولی خب معلوم نیست که آنجا راست گفته باشد، زیرا انبیاء در کتاب مقدس بارها و بارها دروغ میگویند...

  تمام این بهانه ها نمیتوانند توجیهی باشند برای اینکه ابرهیم زن خود را برای حفظ جانش به افراد دیگر تقدیم کند، آنهم از روی ترس اینکه ممکنست بکشندش!(چنانکه در آیۀ ۱۱ از همین باب به این مسئله اشاره میکند.)

ماجرای زنای لوط با دو دخترش!

خواندن این مطلب برای افراد زیر 18 سال توصیه نمیشود.


در باب 19 از کتاب پیدایش از آبۀ 30 تا 38 داستان مستهجنی در مورد زنای لوط با دو دخترش نقل میشود:

«30  و لوط‌ از صوغر برآمد و با دو دختر خود در كوه‌ ساكن‌ شد زيرا ترسيد كه‌ در صوغر بماند. پس‌ با دو دختر خود در مَغاره‌ سُكْني‌' گرفت‌.  31  و دختر بزرگ‌ به‌ كوچك‌ گفت‌: «پدر ما پير شده‌ و مردي‌ بر روي‌ زمين‌ نيست‌ كه‌ برحسب‌ عادت‌ كل‌ جهان‌، به‌ ما در آيد.  32  بيا تا پدر خود را شراب‌ بنوشانيم‌، و با او همبستر شويم‌، تا نسلي‌ از پدر خود نگاه‌ داريم‌.»  33  پس‌ در همان‌ شب‌، پدر خود را شراب‌ نوشانيدند، و دختر بزرگ‌ آمده‌ با پدر خويش‌ همخواب‌ شد، و او از خوابيدن‌ و برخاستن‌ وي‌ آگاه‌ نشد.  34  و واقع‌ شد كه‌ روز ديگر، بزرگ‌ به‌ كوچك‌ گفت‌: «اينك‌ دوش‌ با پدرم‌ همخواب‌ شدم‌، امشب‌ نيز او را شراب‌ بنوشانيم‌، و تو بيا و با وي‌ همخواب‌ شو، تا نسلي‌ از پدر خود نگاه‌ داريم‌.»  35  آن‌ شب‌ نيز پدر خود را شراب‌ نوشانيدند، و دختر كوچك‌ همخواب‌ وي‌ شد، و او از خوابيدن‌ و برخاستن‌ وي‌ آگاه‌ نشد. 36 پس‌ هر دو دختر لوط‌ از پدر خود حامله‌ شدند. 37  و آن‌ بزرگ‌، پسري‌ زاييده‌، او را موآب‌ نام‌ نهاد، و او تا امروز پدر موآبيان‌ است‌.  38  و كوچك‌ نيزپسري‌ بزاد، و او را بن‌عَمّي‌ نام‌ نهاد. وي‌ تا بحال‌ پدر بني‌عمون‌ است‌.»


طبق این داستان، لوط دو بار مست میشود و با دختران خود زنا میکند!

لوط چگونه به کوه رفت؟؟

در کتاب مقدس، باب 19، در آیۀ 19، لوط میگوید که نمیتواند به کوه فرار کند:

« همانا بنده‌ات‌ در نظرت‌ التفات‌ يافته‌ است‌ و احساني‌ عظيم‌ به‌ من‌ كردي‌ كه‌ جانم‌ را رستگار ساختي‌، و من‌ قدرت‌ آن‌ ندارم‌ كه‌ به‌ كوه‌ فرار كنم‌، مبادا اين‌ بلا مرا فرو گيرد و بميرم‌.»


ولی در آیۀ 30 از همین باب میبینیم که او به همراه دو دخترش به کوه میرود:


«و لوط‌ از صوغر برآمد و با دو دختر خود در كوه‌ ساكن‌ شد زيرا ترسيد كه‌ در صوغر بماند. پس‌ با دو دختر خود در مَغاره‌ سُكْني‌' گرفت‌.»


بلاخره لوط میتوانست به کوه برود یا نمیتوانست؟ البته شاید هم لوط به خدا دروغ گفته باشد!

سجده کردن لوط بر فرشته!

در باب 19 از کتاب پیدایش در آیۀ اول، میبینیم که لوط بر غیرخدا سجده میکند:


« و وقت‌ عصر، آن‌ دو فرشته‌ وارد سُدوم شدند، و لوط به‌ دروازة‌ سدوم‌ نشسته‌ بود. و چون‌ لوط ايشان‌ را بديد، به‌ استقبال‌ ايشان‌ برخاسته‌، رو بر زمين نهاد»


آیا چنین عملی در برابر غیرخدا درست و صحیح است؟ مگر این دو فرشته چه فضیلتی داشتند که باید در برابرشان به خاک میفتاد؟

خندیدن ابراهیم به خدا!

در کتاب پیدایش، باب 17، آیۀ 17، وقتی خداوند به حضرت ابراهیم وعدۀ آمدن فرزندی به نام اسحاق را میدهد، ابراهیم به خدا میخندد:

«آنگاه ابراهیم به روی در افتاده، بخندید و در دل خود گفت:«آیا برای مرد صد ساله پسری متولد شود و ساره در نود سالگی بزاید؟»»

از نص آیه به نظر نمیاید که این خنده، خندۀ شادی باشد بلکه به نظر میرسد که خندۀ تمسخرآمیز باشد. آیات پیش و پس در این مورد چیزی را نشان نمیدهند. قضاوت در این مورد با مخاطبین محترم وبلاگ.

ابرام(ابراهیم) دروغ میگوید و برای حفظ جانش زنش را به همسری فرعون در میاورد!

  موضوع این پست متأسفانه در برخی کتب قصص الانبیاء اسلامی نیز راه یافته است ولی قرآن هرگز چنین ادعایی را نکرده و قبول ندارد.

 کتاب مقدس در سفر پیدایش باب ۱۲ آیات ۱۰ تا ۲۰ این داستان را نقل میکند:

«10 و قحطي‌ در آن‌ زمين‌ شد، و ابرام‌ به‌ مصر فرود آمد تا در آنجا بسر برد، زيرا كه‌ قحط‌ در زمين‌ شدت‌ مي‌كرد.  11  و واقع‌ شد كه‌ چون‌ نزديك‌ به‌ ورود مصر شد، به‌ زن‌ خود ساراي‌ گفت‌: «اينك‌ مي‌دانم‌ كه‌ تو زن‌ نيكومنظر هستي‌. 12  همانا چون‌ اهل‌ مصر تو را بينند، گويند: "اين‌ زوجة‌ اوست‌." پس‌ مرا بكشند و تو را زنده‌ نگاه‌ دارند.  13  پس‌ بگو كه‌ تو خواهر من‌ هستي‌ تا به‌ خاطر تو براي‌ من‌ خيريت‌ شود و جانم‌ بسبب‌ تو زنده‌ ماند.»  14  و به‌ مجرد ورود ابرام‌ به‌ مصر، اهل‌ مصر آن‌ زن‌ را ديدند كه‌ بسيار خوش‌منظر اسـت‌. 15  و امراي‌ فرعـون‌ او را ديدنـد، و او را در حضـور فرعون‌ ستودند. پس‌ وي‌ را به‌ خانة‌ فرعـون‌ در آوردنـد.  16  و بخاطـر وي‌ با ابـرام‌ احسان‌ نمود، و او صاحب‌ ميشها و گاوان‌ و حماران‌ و غلامان‌ و كنيـزان‌ و ماده‌ الاغـان‌ و شتـران‌ شد.  17  و  خداوند  فرعـون‌ و اهل‌ خانة‌ او را بسبب‌ ساراي‌، زوجة‌ ابرام‌ به‌ بلاياي‌ سخت‌ مبتلا ساخت‌.  18  و فرعـون‌ ابـرام‌ را خوانـده‌، گفت‌: «اين‌ چيست‌ كه‌ به‌ من‌ كردي‌؟ چرا مرا خبر ندادي‌ كه‌ او زوجة‌ توست‌؟  19  چرا گفتي‌: او خواهر منست‌، كه‌ او را به‌ زني‌ گرفتم‌؟ و الا´ن‌، اينك‌ زوجة‌ تو. او را برداشته‌، روانه‌ شو!» 20 آنگاه‌ فرعون‌ در خصوص‌ وي‌، كسان‌ خود را امر فرمود تا او را با زوجه‌اش‌ و تمام‌ مايملكش‌ روانه‌ نمودند.»

آیا باور کردنی است که پیامبری چون ابراهیم، که برای حفظ جانش از آتش نمرود دروغ نگفت، اینگونه دروغ بگوید و آنقدر، العیاذ بالله، بیغیرت باشد که زنش را به همسری فرعون در آورد؟

  اساسا غلط بودن و خیالی بودن این داستان از جانب دیگری نیز آشکار است. در این داستان میبینیم که ابراهیم پیش از ورود به مصر پیشبینی میکند، که بخاطر زیبایی زنش او را خواهند کشت، اما دروغ بودن داستان از اینجا آشکار میشود که اگر زن ابراهیم اینقدر زیبا بود که بخاطرش حاضر باشند وی را بکشند، ابراهیم در تمام سرزمینها با همین مشکل روبرو بود و فقط مربوط به مصر نمیشد. چگونه مصریهایی که بخاطر زندگی شهری اخلاق آرامتری داشتند او را بخاطر زنش میکشتند ولی اقوام بادیه نشین و راهزنانی که ممکن بود در راهها و مسیرها باشند، او را نکشتند؟ چرا ابراهیم فقط در مصر نگران این مسئله بود؟ آیا چهرۀ سارای(ساره) فقط برای مصریها زیبا بود؟

بدون شک این داستان خرافی و غیرعقلانی است و نه تنها از فردی چون ابراهیم بعید است بلکه اساسا امر محالی را ذکر میکند. روایات اسلامی که این داستان را نقل میکنند نیز احتمالا از اسرائیلیات بوده و غیر قابل قبولند(هر چند روایتهای اسلامی که این ماجرا را نقل میکنند، اینهمه اغراق نمیکنند که بگویند ابراهیم از پیش میدانست چنین میشود بلکه میگویند فرعون ساره را دید و او را پسندید و حضرت ابراهیم از ترس جانش گفت این خواهرم است ولی فرعون پیش از اینکه بتواند با او ازدواج کند بخاطر خوابهای ترسناکی که در شب دید و عامل دیدن آنها را ساره میدانست، آنها را رها کرد.)

اساس نژادپرستی سامی در کتاب مقدس!

در باب نهم کتاب پیدایش ماجرایی نقل میشود که اساس تفکرات نژادپرستانۀ سامی در یهودیت و تا حدودی تأثیر گذار بر مسیحیت است:

«۲۰و نوح‌ به‌ فلاحت‌ زمين‌ شروع‌ كرد، و تاكستاني‌ غرس‌ نمود. 21 و شراب‌ نوشيده‌، مست‌شد، و در خيمة‌ خود عريان‌ گرديد. 22 و حام‌، پدر كنعان‌، برهنگي‌ پدر خود را ديد و دو برادر خود را بيرون‌ خبر داد. 23 و سام‌ و يافث‌، ردا را گرفته‌، بر كتف‌ خود انداختند، و پس‌پس‌ رفته‌، برهنگي‌ پدر خود را پوشانيدند. و روي‌ ايشان‌ باز پس‌ بود كه‌ برهنگي‌ پدر خود را نديدند. 24 و نوح‌ از مستي‌ خود به‌ هوش‌ آمده‌، دريافت‌ كه‌ پسر كهترش‌ با وي‌ چه‌ كرده‌ بود. 25 پس‌ گفت‌: «كنعان‌ ملعون‌ باد! برادران‌ خود را بندة‌ بندگان‌ باشد.» 26 و گفت‌: «متبارك‌ باد يهوه‌ خداي‌ سام‌! و كنعان‌، بندة‌ او باشد. 27 خدا يافث‌ را وسعت‌ دهد، و در خيمه‌هاي‌ سام‌ ساكن‌ شود، و كنعان‌ بندة‌ او باشد.»»

اولا بی عدالتی نوح را ببینید که بخاطر گناه حام، پسر حام، را به گناه پدر به بندگی سام در میاورد.

ثانیا یهودیان که خود را از نژاد سام میدانند بر اساس همین آیه خود را سرور سایر مردم میدانند و معتقدند که اقوام غیر سامی بر اساس همین آیات باید نوکر و خدمتگزارشان باشند.