بررسی آیه یوحنا1:1 آیا کلمه خدا بود؟

نویسنده: فرید دهدار

 

  یکی از مواردی که از سوی مسیحیان، برای اثبات الوهیت مسیح، به کار می رود، خدا خطاب شدنِ مسیح، در کتاب مقدّس است. مهمترین آیه ای که معمولاً مسیحیان بدان تمسّک می کنند، تا خدا بودن مسیح را از دید کتاب مقدّس نشان بدهند، آیۀ یوحنا1:1 است: «در ابتدا کلمه بود، کلمه با خدا بود، و کلمه خود، خدا بود.» در ادامۀ این آیات، کلمه به صورت حضرت مسیح، متجلی می گردد، و لذا مسیحیان نتیجه می گیرند که حضرت مسیح، خدای متجسّم است.

 

بررسی این آیه:

  نخست اینکه الوهیت حضرت عیسی علیه السّلام امری غیرمنطقی است، و اگر انجیل یوحنا هم، به آن شهادت بدهد، الوهیت ایشان ثابت نخواهد شد، بلکه وجود مطالب خلاف عقل در انجیل یوحنا، ثابت خواهد گردید. چگونه انسانی که گرسنه می شد و غذا می خورد، تشنه می شد و آب می نوشید، خسته می شد و می خوابید و به زعم مسیحیان، توسط انسانها کشته شد، خدای واقعی دانسته شود؟

 

  دوم اینکه ترجمه های مختلفی بر این آیه وجود دارد، و این مسئله خاص مسلمانان و مخالفین تثلیث نیست، مثلاً در یکی از ترجمه های کلیسای ارتدوکس می بینیم که عبارت اینگونه ترجمه شده است: «کلمه بود [آنچه] خدا بود» و در زیرنویس بیان می دارد که این کلمۀ تئوس (θεός) ، که معادل واژۀ "خدا" در فارسی است، می تواند به "الهی" نیز ترجمه شود[1] یعنی می توانستیم بنویسیم: «کلمه خدایی بود.»

  پس مشخصاً در بین مسیحیان باورمند به تثلیث نیز، کسانی یافت می شوند که معتقد هستند که این آیه، به خدا بودن کلمه اشاره ندارد، بلکه به الهی بودن و همانندی او با خدا، اشاره دارد؛ و این ادعا فقط از سوی مسلمانان و فرقه های مسیحی مخالف تثلیث، مثل شاهدان یهوه، مطرح نمی شود.

 

  سوم اینکه لازم نیست در اینجا کلمه، خدا نامیده نشده باشد. باید توجه داشت که در کتاب مقدّس، غیرخدا نیز ممکن است، خدا نامیده شود. مثلاً در مزامیر82: 6، یهودیان الوهیم، به معنای خدایان، نامیده می شوند، و یا در خروج7: 1 می بینیم که خداوند می فرماید که موسی را بر فرعون خدا ساخته است؛ امّا در عهد جدید نیز، این روال ادامه دارد، به این آیه توجه کنید:

خدای این عصر ذهنهای بی‌ایمانان را کور کرده تا نورِ انجیلِ جلالِ مسیح را که تصویر خداست، نبینند. (دوم قرنتیان4:4)

  و بسیاری از تفاسیر مسیحی، اعتقاد دارند که منظور از تئوس (θεός) یا خدا، در این آیه، شیطان است.[2]

  با توجه به اینکه در متن کتاب مقدس، غیرخدا نیز، خدا نامیده می شود، باید به سیاق متن و شواهد موجود بنگریم و ببینیم که آیا وقتی از کلمۀ خدا، استفاده می شود، منظور خدای حقیقی است، یا خیر.

  در مورد یوحنا1:1، چندین شاهد متنی و فرامتنی هستند که مورد بررسی قرار خواهیم داد:

 

بودن در ابتدا

  متکلمین مسیحی، از اینکه در ابتدای این آیه گفته شده است که "در ابتدا کلمه بود"، برداشت به ازلی بودنِ کلمه می کنند. این مسئله در کنار خدا نامیده شدن کلمه، بیشترین اهمیت را از دید آنان، برای اثبات الوهیت کلمه در این فراز دارد.

  باری، هر آنچه که در ازل باشد در ابتدا هم هست، ولی هر چه در ابتدا باشد، ازلی نیست، زیرا «ابتدا» می تواند اشاره به ابتدای خلقت باشد. چرا ما باید آن را به معنای ابتدای زمان یا ابتدای سلسلۀ علت و معلولی بگیریم، تا بعد برداشت به ازلیت کلمه کنیم؟ اگر ابتدا را، ابتدای خلقت بگیریم، بودن کلمه در ابتدا، می تواند به معنای این باشد که کلمه، اولین مخلوق خداست، چنانکه در ادامه خواهیم دید، متن انجیل یوحنا، به خوبی نشان می دهد که کلمه، نمی توانست خدای حقیقی باشد. زمان و ماده مخلوق و متلازمند و علت آنها خلقت خداوندی است که زمان ندارد؛ پس می توان گفت از ابتدای زمان، ماده وجود داشته است و این به معنای ازلیت ماده نیست.

  البته از نقطه نظر فلسفی، بین علت و معلول، تمایز زمانی وجود ندارد، و اگر خدا در ازل زمانی، مخلوقی را خلق کند، آن موجود علیرغم حدوث ذاتی که دارد، دارای ازلیت زمانی خواهد بود. از این حیث، مخلوقات ازلی از ابتدا بوده اند، ولی این مسئله با مخلوق بودن آنها تعارضی ندارد، لذا از دیدگاه فلاسفه، کلمه، می تواند یک مخلوق ازلی باشد، یعنی به لحاظ زمانی ازلی، و به لحاظ ذاتی، حادث باشد.

 

واسطگی خلقت

  مهمترین شاهدی که مسیحیان برای اثبات اینکه منظور این آیه، خدای حقیقی بودن کلمه است، آیۀ ذیل است:

همه‌چیز به‌واسطۀ او پدید آمد، و از هرآنچه پدید آمد، هیچ‌چیز بدون او پدیدار نگشت. (یوحنا1: 3)

مسیحیان بر اساس این آیه می گویند، کلمه خالق است، و لذا همان خداست؛ ولی اگر دقت کنیم، کلمه در اینجا واسطۀ خلقت است، و نه خود خالق. برای روشن شدن مسئله، مثالی می زنم، فرض کنید که شما در محل تاریخی هستید و با روشن کردن آتش، فضا را روشن می کنید. اینجا روشن کنندۀ فضا، شما هستید و فضا به واسطۀ آتش روشن شده است؛ ولی مسلماً کسی نخواهد گفت که شما همان آتش هستید و آتش هم با شما یکی است.

 

واژۀ کلمه از کجا آمده است؟

  برای درک بهتر منظور نویسندۀ انجیل یوحنا، باید ببینیم که واژۀ "کلمه" یا در اصل یونانی آن "لوگوس"، چه خاستگاهی دارد. در این مورد یکی از نویسندگان مسیحی، چنین نوشته است:

«از آنجا که خدای فلسفۀ یونان تأثر ناپذیر بود و به قلمرو و ساحت وجود تعلّق داشت، نمی توانست تماسی مستقیم با این جهان داشته باشد. بنابراین، نیاز بود تا بین او و این جهان واسطه ای وجود داشته باشد. یکی از واژه های رایج که در فلسفۀ یونان در مورد این قدرت با اصل واسطه به کار می رفت، واژۀ لوگوس بود که هم به معنای عقل و هم به معنای کلمه بود. برای مثال، مفهوم خدای حقیقی همراه با کلمه ای که واسطۀ ارتباط او با جهان بود، در انجیل یوحنا باب اوّل، دیده می شد و این امر، برای مدافعه گران مسیحی یک نقطه تماس با فلسفه یونانی به وجود می آورد. امّا باز مشکلاتی وجود داشت. کلمه نه به سبب وجود گناه، بلکه به این دلیل که خدا نمی توانست با جهان در حال تغییر و تبدّل رابطه داشته باشد، ضرورت داشت. مشکل دیگر آنکه کلمه در مفهوم یونانی اش، متفاوت از خدا بود و از شأن و منزلتی نازلتر، برخوردار بود. این مسائل باعث سلب مقام الوهیت از کلمه می شد. مشکلی که الاهیات مسیحی در قرن چهارم با آن روبرو شد.»[3]

  پس مشخص است، که لوگوس یا کلمه، در مفهوم اصیل خود، واسطۀ بین خالق و خلق است، و نه خود خالق، و سخن نویسندۀ انجیل یوحنا، در مورد واسطگی کلمه، در پدید آمدن همه چیز، باید اشاره به همین مفهوم فلسفی باشد. روشن است که اگر لوگوس، خدا باشد، خودش نیز در اثر ارتباط با مخلوقات، دچار تأثیر و تأثر خواهد شد و این امری است که در خدا راه ندارد.

 

مالکیت جهان

  مسئلۀ دیگری که مورد توجه متکلمین مسیحی قرار گرفته است، این است که در یوحنا11:1 گفته می شود: «به مُلک خویش آمد، ولی قومِ خودش او را نپذیرفتند.» و از این گزاره به این نتیجه می رسند که یوحنا کلمه را مالک جهان می داند؛ ذات اقدس الهی، تنها مالک هستی است، پس یوحنا کلمه را ذات اقدس الهی دانسته است.

  در پاسخ به این شبهه توضیح چند نکته ضروری است:

نخست اینکه در مورد یوحنا1: 11، بین نسخه ها، اختلاف وجود دارد. این آیه، در برخی نسخه ها، به صورت «به نزد خاصّان خود آمد و خاصّانش او را نپذيرفتند» یا «او به نزد مردمش آمد و مردمش او را نپذیرفتند» آمده است، که در آن بحثی از مالکیت نیست.

دوم اینکه این مسئله که تنها مالک هستی، ذات اقدس الهی است، خدشه ای بر سایر مالکیتها وارد نخواهد کرد، زیرا خدا این مالکیتها را به صورت موقت و امانت به ما می دهد. مالک تمام خانه ها هم خداست، آیا اگر کسی را مالک خانه ای دانستیم، به معنای خدا دانستن اوست؟! اگر هم حضرت عیسی علیه السّلام، صاحب مالکیت این جهان باشد، این مالکیت را خدا به او سپرده است، نه اینکه او مالک حقیقی و تمام عیار جهان است.

 

 

دگرگونی کلمه

  تا اینجا روشن شد که متن دلالت کافی بر این ندارد که کلمه، خدای حقیقی است، این جمله از نویسندۀ انجیل یوحنا است:

«و كلمه جسم گرديد و ميان ما ساكن شد، پر از فيض و راستي؛ و جلال او را ديديم، جلالي شايستة پسر يگانة پدر.» (یوحنا1: 14)

  مشخص است که با این توصیف، کلمه نمی تواند خدای حقیقی باشد، زیرا:

  نخست اینکه غیرجسمانی بودن و محدود نبودن در مکان، از صفات ذات خداست و ممکن نیست خدای حقیقی، تحت هیچ شرایطی، جسم شده و میان ما ساکن شود.

  دوم اینکه جسم گردیدن، نشانگر تغییر و دگرگونی در کلمه است، ولی تغییر و دگرگونی در خدا راه ندارد، زیرا وقتی خدا از حالتی به حالت دیگر برود، یا در حالت اوّل کمال مطلق است و در حالت دوم ناقصتر است، و یا در حالت دوّم کمال مطلق است و در حالت اوّل ناقصتر بوده است، و حال آنکه، نقص در خدا راه ندارد. همچنین تغییر، به منزلۀ حدوث در خدا نیز خواهد بود، در حالی که خدا قدیم و ازلی است و حدوث مربوط به مخلوقات است.

 

باز کردن راه توسط یحیی

  در یوحنا1: 23، می بینیم که از حضرت یحیی علیه السّلام نقل می شود که «یحیی طبق آنچه اِشَعْیای پیامبر بیان کرده بود، گفت: من صدای آن نداکننده در بیابانم که می‌گوید، ”راه خداوند را هموار سازید.“‌.» متکلمین مسیحی، بر اساس این آیه نیز، نشانه ای دیگر بر دلالت سخن یوحنا بر الوهیت کلمه، اقامه کرده اند، به این شکل که طبق اشعیا40: 3، ایلیای موعود پیش از یهوه آمده و راه را برای یهوه باز خواهد کرد، و حضرت عیسی، حضرت یحیی سلام الله علیهما را به عنوان ایلیای موعود معرفی کرده است (متی17: 13-12) حال با توجه به سخن حضرت یحیی در یوحنا1: 23، ایشان همان ایلیا است که راه را برای آمدن یهوه، باز کرده است، پس باید حضرت عیسی همان یهوه باشد.

  در مورد این استدلال، چندین نکته قابل توجه است:

نخست اینکه اشعیا 40، یک بشارت اخر الزمانی است و فرازهایی از این بشارت در باره آمدن یهوه، در روزهای اخر و برای حکمرانی است؛ هنگامی که انسانها مثل گیاه، همگی خشک می شوند ( اشعیا 40: 6-8) و بازوی یهوه برایش حکمرانی میکند(اشعیا40: 10) و بره ها را در اغوش خواهد کشید (اشعیا40: 11) و خداوند بر کره زمین نشسته و ساکنانش مثل ملخ هستند (اشعیا40: 22) و...  و این یک امر مسلمی است که در زمان های اخر یهوه کرسی خود را نصب، و داوری می کند و همچنین بره ها را از میش ها جدا می کند و بره ها را در آغوش خود بهشت و میشها را در دریاچه آتش می اندازد و در ان زمان حتی عیسی برای خدای پدر( یهوه) خشوع می کند، چنانکه رسالۀ قرنتیان می گوید: بعد از آن انتهاء است وقتیکه [عیسی در آسمان] ملکوت را به خدا و پدر سپارد.... آنگاه خود پسر هم مطیع خواهد شد او را که همه چیز را مطیع وی گردانید تا آنکه خدا کل در کل باشد. (1قرنتیان 15: 24 ، 28).

  پس مشخص است که اگر ایلیای موعود راه را برای آمدن یهوه باز می کند، این راه را در زمانی باز می کند که هنوز فرا نرسیده است، تا بعد بگوییم گشودن راه برای حضرت عیسی علیه السّلام نشانگر یهوه بودن حضرت است. اشعیا40، از حوادث و شرایطی سخن می گوید که هنوز فرا نرسیده است، پس آمدن یهوه نیز که در آن شرایط است، هنوز رخ نداده است تا بخواهیم آن را به حضرت عیسی علیه السّلام نسبت بدهیم. در واقع، وقتی اشعیا می گوید یهوه می آید، منظورش این است که در روز داوری یهوه، برای حکمرانی می آید و هیچ ارتباطی با امدن مسیح ندارد. هر چند این برداشت آیه، با متن اشعیا40، بسیار سازگارتر از برداشت خاص برخی متکلمین مسیحی، برای اثبات الوهیت مسیح است، ولی حتی اگر هم نپذیرند که اشعیا40، از آخر الزمان، سخن گفته است، باز هم همین که احتمال دارد که بحث اشعیا40، مربوط به آخرالزمان باشد، استدلال آنها را غیرقطعی خواهد کرد، زیرا وقتی احتمال بیاید، استدلال باطل می گردد.

 

دوم اینکه به راحتی می توان توجیه کرد که حضرت یحیی علیه السّلام هم به آمدن مسیحای موعود بشارت داده است و هم به آمدن یهوه، در آخر الزمان، ابتدا مسیح خواهد آمد و پس از آن، یهوه با اقتدار می آید و حضرت یحیی، در معرفی خود، باز کننده بودن راه یهوه که بعد از مسیح خواهد آمد، اشاره کرده است. هیچ نیازی نیست که کلمه (مسیح) همان یهوه باشد، تا این سخن حضرت یحیی صحیح باشد و این دقیقا اعتقاد آخر الزمانی مسیحیان است، که بعد از بازگشت مجدد مسیح، کرسی ای نصب می شود و خود پدر(یهوه) با قدرت می آید و در آن زمان، همه و حتی مسیح، برای او سجده می کنند.

 

سوم اینکه در این استدلال، یک پیشداوری هست، و آن اینکه، یوحنا آن بخش که مربوط به آمدن یهوه است، را اصلا نگفته است، و از اشعیا علیه السّلام فقط اینکه ندا دهنده ندا می زند که راه خداوند را باز کنید، را ذکر کرده است. دلیلی نداریم که ادامۀ جملات هم از همان ندا دهنده، یعنی حضرت یحیی، باشد و ممکن است، آمدن یهوه در کتاب اشعیا از قیامت باشد، چنانکه شواهد متنی نیز، همین را تأیید می کنند.

 


[1] THE EASTERN / GREEK ORTHODOX BIBLE: New Testament, p229.

[2] Pulpit Commentary: 2corinthians4:4, Ellicott's Commentary for English Readers: 2corinthians4:4, etc.

[3] تونی لیون، تاریخ تفکّر مسیحی، ترجمۀ روبرت آسریان، ص7-6.

بررسی آیه یوحنا30:10 من و پدر یک هستیم

نویسنده: محمّد کاشانی

من و پدر يکي هستيم (يوحنا 10: 30)

اي پدر قدوس اينها (حواريون) كه به من دادي به اسم خود نگاه‌دار تا يكي باشند چنان‌كه ما هستم (انجيل يوحنا 17: 12).

و نه براي اينها فقط سؤال مي‌كنم بلكه براي آنها نيز كه به‌وسيلة كلام ايشان به من ايمان خواهند آورد. تا همه يك گردند چنان‌كه تو ‌اي پدر در من هستي و من در تو، تا ايشان نيز در ما يك باشند تا جهان ايمان آرد كه تو مرا فرستادي. و من جلالي را كه به من دادي به ايشان دادم تا يك باشند چنان‌كه ما يك هستيم. من در ايشان و تو در من تا در يكي كامل گردند (يوحنا 17: 20-23)

آنچه در اين آيات مورد استناد مسيحيان است، اين است كه مسيح گفته است: «من با پدر يكي هستيم». مسيحيان معتقدند اين جمله به اين معناست كه «ذات هر دو يكي است».

 

نقد و بررسي

الف) اگر به ادامه همين آيه دقت کنيم مي‌بينيم که مسيح خود را خدا نخوانده است؛ زيرا وقتي يهوديان به او اعتراض مي‌كنند که تو با اين حرف خود را خدا دانستي پس مستوجب مرگي، در پاسخ مي‌فرمايد:

آيا در تورات نوشته نشده است که من گفتم شما خدايان هستيد؟[1] پس اگر آناني را که کلام خدا به ايشان نازل شد خدايان خواند ... آن که را که خدا تقديسش کرده و او را فرستاده به شما سزاوارتر است (يوحنا 10: 34).

يعني من سزاواترم كه خدا (سرور) باشم تا شما. پر واضح است که خدا در اينجا به معناي خدا و سرور ظاهري است نه خداي واقعي. دليل اين مطلب همان ضرب‌المثلي است که در ادامه براي آنها زد و فرمود:

«در شريعت شما به شما اطلاق خدايان مي‌شود، در حالي که خدايان حقيقي نيستيد. پس اين لفظ به‌خاطر آن بر شما اطلاق شده که کلمه خدا پيش شما آمده است و من نيز در اين فضيلت با شما شريکم؛ يعني آمدن کلمه خدا به نزد من».

هر کسي که مورد لطف خدا قرار گيرد با خدا متحد است؛ چراکه دوست نمي‌دارد مگر آنچه خدا دوست دارد و دشمن نمي‌دارد مگر آنچه خدا دشمن دارد؛ همانند پيامبران و انبيا.[2]

خدا در زبان عبري و آرامي دو مفهوم دارد: يکي قادر متعال و ديگري رب و سرور. حضرت عيسي (ع) توضيح مي‌دهد که منظور او از اين آيه، مفهوم دوم است.

ب) يكي خوانده شدن دو نفر همواره به اين معنا نيست كه ذات آنان يكي است؛ مثلاً هرگاه دو نفر هدفشان يکي باشد نيز يکي خوانده مي‌شوند؛ چنان‌كه حواريون يکي خوانده شدند:

اي پدر قدوس اينها (حواريون) را که به من دادي به اسم خود نگاه دار تا يکي باشند چنان‌كه ما هستيم (انجيل يوحنا 17: 12).

آيا عيسي دعا مي‌كرد تا همة شاگردانش به يک هويت منفرد مبدل شوند؟ خير، بديهي است که عيسي براي اتحاد انديشه و مقصود آنان دعا مي‌كرد، همان‌طور که او و خدا متحد بودند؛ يعني حواريون هم با هم يکي هستند درست همان‌طور که مسيح با خدا يکي است. پس اگر يکي‌بودن حواريون با هم به معناي يکي‌بودن هدفشان است، يکي‌بودن مسيح با خدا نيز به اين معنا خواهد بود.

علاوه بر اين در کتاب مقدس نمونه‌هاي ديگري وجود دارد كه دو نفر با هم يكي محسوب شده‌اند، اما واقعاً يكي نبودند. پولس رسول مي‌گويد:

من کاشتم، اَپلُس آبياري کرد؛ لکن خداوند نمو بخشيد؛ لهذا نه کارنده چيزي است و نه آب‌دهنده بلکه خداي روياننده و کارنده و سيراب‌کننده يک هستند (1قرنتيان 3: 6، 8).

منظور پولس آن نبود که او (كارنده) و اپلس (سيراب‌كننده) دو شخص در يک شخص بودند؛ منظور وي آن بود که آنان مقصود متحدي داشتند. واژة يوناني‌اي که پولس در اينجا از آن براي يک (هِن) استفاده کرده است، از نظر دستوري خنثي و به معناي تحت‌اللفظي آن، يک (چيز) است؛ بنابراين، «يكي بودن» در اين آيه به معناي وحدت در همكاري است.

اين لفظ (هن) در کتاب مقدس نسبت به زن و شوهر نيز استفاده شده است.[3] اگر اين مورد را با دو مورد پيشين يعني«يکي‌بودن پولس و اپلس» و «يکي‌بودن خدا و مسيح» مقايسه کنيم و بخواهيم يک معناي مشترک برايشان در نظر بگيريم، چاره‌اي نيست جز اينکه همان معناي يکي‌بودنِ در هدف را انتخاب کنيم و بگوييم در اين سه عبارت هيچ‌گونه اشاره‌اي به يکي بودن در ذات وجود ندارد.

پولس در رساله اول به قرنتيان مي‌نويسد:

لكن كسي كه با سرور پيوندد يك روح است (1قرنتيان 6: 17).

غزالي مي‌نويسد اين آيه نشان مي‌دهد كه همان تعبيري که ما از آيه فهميده‌ايم مد نظر پولس بوده است.[4]

خود عيسي مسيح نيز تأكيد مي‌كند:

آن كه به من ايمان آورد نه به من بلكه به آن كه مرا فرستاده است ايمان آورده است و كسي كه مرا ديد فرستندة مرا ديده است (يوحنا 12: 44-45).

و يا در رساله اول يوحنا مي‌خوانيم:

كسي هرگز خدا را نديد. اگر يكديگر را محبت نماييم خدا در ما ساكن است و محبت او در ما كامل شده است. از اين مي‌دانيم كه در وي ساكنيم و او در ما زيرا كه از روح خود به ما داده است. و ما ديده‌ايم و شهادت مي‌دهيم كه پدر، پسر را فرستاد تا نجات‌دهندة جهان بشود. هركه اقرار مي‌كند كه عيسي پسر خداست خدا در وي ساكن است و او در خدا. و ما دانسته و باور كرده‌ايم آن محبتي را كه خدا با ما نموده است. خدا محبت است و هر كه در محبت ساكن است در خدا ساكن است و خدا در وي. (رسالة اول يوحنا 4: 12ـ16)

اين آيه بيان مي‌كند كه اگر ما به يکديگر محبت کنيم، مي‌توانيم در خدا ساکن شويم و خدا نيز در ما؛ و در عين حال خدا نيز نباشيم. پس عيسي مسيح نيز مي‌تواند در خدا ساکن باشد، و خدا نيز در وي؛ در عين حال خدا و يکي از شخصيت‌هاي تثليث نباشد.

 

منبع: کتاب تثلیث در قرآن و عهدین (تألیف محمّد صحاف کاشانی)

 


[1]. «خدا در جماعت خدا ایستاده است و در میان خدایان داوری می‌کند ... من گفتم شما خدایانید و جمیع شما فرزندان حضرت اعلی لیکن مثل آدمیان خواهید مرد و چون یکی از سروران خواهید افتاد» (مزمور 82: 1ـ7). اگر دقت کنیم می‌بینیم که در این جمله همة بنی‌اسرائیل خدا نامیده شدند و مطمئناً خدای واقعی منظور نیست، بلکه مراد اتحاد ظاهری با خداست.

[2]. غزالی، الرد الجمیل لالوهیه العیسی بصریح الانجیل، ص 38.

[3]. زن و مرد بعد از ازدواج دو تن نیستند بلکه یک تن هستند (متی 6:19).

[4]. غزالی، محمد بن محمد بن محمد، رد الجمیل لالهیه عیسی بصریح الانجیل، ص 38.

 

 

 

آیا عیسی مسیح، در انجیل یهوه دانسته شده است؟

نویسنده: داریوش شاهد یهوه

 

اشاره: در عهد عتیق، مجموعه کتب مقدّسۀ یهود شامل تورات و تنخ، خدا یک نام ویژه دارد و آن "یهوه" است. در عهد عتیق در چندین جا می بینیم که غیرخدا، با واژه هایی که در زبان عبری به معنای خدا هستند، خطاب می گردد، مثلاً یهودیان را الوهیم، یعنی خدایان، می نامند(مزامیر6:82) تنها واژه ای که در سراسر عهد عتیق، به خداوند اختصاص دارد، واژۀ یهوه است که اسم اعظم خداست.

  حال وقتی از مسیحیان که حضرت عیسی مسیح را خدا می دانند، می پرسیم که آیا حضرت عیسی در عهد جدید، مجموعه کتاب و رسالات مقدس مسیحیان شامل اناجیل چهارگانه و نوشتارهای منسوب به شاگردان مسیح، یهوه دانسته شده است، می گویند: خیر، واژۀ یهوه در سراسر عهد جدید به کار نرفته است، ولی واژۀ «کوریوس» که معادل آن در زبان یونانی است، در عهد جدید به کار رفته و عیسی مسیح نیز، کوریوس خطاب شده است. پس عیسی در عهد جدید، همان یهوه است.

 

برای پی بردن به مفهوم کوریوس (خداوند، سرور، آقا، مولا) بودن عیسی مسیح باید دو نکته را همواره مد نظر داشته باشیم:
 
 
1. خدا عیسی را «کوریوس» ساخته است:
 
«پس جمیع خاندان اسرائیل یقیناً بدانند كه خدا (ho theos) همین عیسی را كه شما مصلوب كردید، خداوند (kurios) و مسیح ساخته است.» (اعمال 36:2؛ ترجمه ی قدیم)
 
 
2. عیسی به عنوان «کوریوس»، خدا دارد:

«از خدای خداوند(kurios) ما عیسی مسیح، آن پدر پرجلال، می‌خواهم که روح حکمت و مکاشفه را در شناخت خود به شما عطا فرماید.» (افسسیان 17:1, ترجمه ی هزاره ی نو)

  نتیجه: اگر کوریوس در عهد جدید، معادل یهوه بود، آنگاه کسی خدای او نبود و کسی او را به کوریوس تبدیل نمی کرد، زیرا یهوه، خدای حقیقی، هیچ خدایی ندارد و خودش ذاتاً یهوه است، و نه اینکه دیگری او را یهوه کند.

 

طبق انجیل، عیسی مسیح خدا نیست

  یکی از باورهای عجیب مسیحیان، اعتقاد به خدا بودن حضرت مسیح(ع) است. به غیر از چند فرقه که در اقلیت کامل هستند، سایر مسیحیان به این مسئله اعتقاد دارند. این در حالی است که حضرت عیسی(ع) هرگز نفرموده اند که خدا هستند، بلکه مسیحیان با تفسیرهای عجیب و غریب از بعضی سخنان حضرت عیسی(ع) و برخی سخنان حواریون، ادعا میکنند که حضرت عیسی(ع) خدا هستند. گذشته از پاسخهای قدرتمندی که از سوی منتقدین مسیحیت، بر این تفسیرها وارد میشوند، اساساً آیاتی در عهد جدید کتاب مقدّس مسیحیان(که آنرا مجازاً انجیل مینامند)، وجود دارد که ثابت میکند که حضرت عیسی(ع) خدا نیست.

 

 صورت برهان اثبات خدا نبودن حضرت مسیح طبق کتاب مقدّس به شکل زیر است:

1. خداوند کمال مطلق است، تمام کمالات را داراست، و هیچگونه نقصان و کاستی ندارد.

2. طبق انجیل(عهد جدید) علم و توانایی و ارادۀ حضرت عیسی(ع) دارای نقصان است.

نتیجه: حضرت عیسی مسیح، خدا نیست.

 

***

 

  بخش نخست برهان(اینکه خدا دارای تمام کمالات و فاقد تمام نقصهاست)، مورد قبول تمام اندیشمندان اعم از خداباور و بیخدا است. حتی بیخدایان نیز قبول دارند که خدا در صورت وجود باید کمال مطلق باشد، و اساساً بیخدایی مثبتگرا بر اساس همین مسئله سعی میکند وجود خدا را رد کند، یعنی سعی میکند ثابت کند یک صفت کمالی وجود دارد که هیچ موجودی نمیتواند دارای آن باشد(ان شاء الله، به زودی در این مورد مقالاتی را روی وبلاگ قرار خواهم داد). امّا برای مستدل بودن مقاله، شما را برای اثبات این بخش از برهان، به اینجا ارجاع میدهم.

 

  بخش دوّم برهان، شامل آیاتی از کتاب مقدّس است که نشان میدهد که صفات علم، قدرت و اراده در حضرت عیسی(ع) دارای نقصان هستند:

1. انجیل متی39:26 حضرت عیسی فرمود: سپس قدری پیش رفته به‌رویْ بر خاک افتاد و دعا کرد: «ای پدر من، اگر ممکن است این جام از من بگذرد، امّا نه به خواست من، بلکه به ارادۀ تو.»

2.یوحنّا28:8 حضرت عیسی فرمود: "از خود کاری نمی‌کنم، بلکه فقط آن را می گویم که پدر به من آموخته است."

3.انجیل متی36:24 حضرت عیسی فرمود: "هیچ‌کس آن روز و ساعت را نمی‌داند جز پدر؛ حتی فرشتگان آسمان و پسر نیز از آن آگاه نیستند."

4.یوحنّا 28:14 حضرت عیسی فرمود: "پدر از من بزرگتر است."

 

  آیه شماره (1) ثابت میکند که حضرت عیسی(ع) توانا(قدیر) نیست، زیرا اگر توانا و قدیر بود، از دیگری برای نجات جان خودش خواهش نمیکرد و اینچنین با تضرع در برابر دیگری خواهش نمیکرد.

  آیه شماره (2) ثابت میکند که حضرت عیسی(ع) فاقد اراده است، زیرا هیچ کاری را از خودش انجام نمیدهد. حال آنکه خدا هر کاری را از خودش انجام میدهد، نه اینکه تحت تأثیر دیگری کارهایش انجام بدهد. البته ممکن است در مورد این آیه مناقشه کنند که پدر همان حضرت عیسی است!! البته این ادعا بر اساس اعتقاد تثلیثگرایان باطل است، زیرا تثلیث پدر را غیر از پسر میداند. ضمن اینکه وقتی حضرت عیسی(ع) با پدر سخن میگوید و از او خواهش و دعا میکند، بدون شک پدر کسی غیر از اوست.

  آیه شماره (3) ثابت میکند حضرت عیسی(ع) علیم(دانا به هر دانستی) نیستند، زیرا طبق فرمایش خودشان، از آن ساعت خبر ندارند و با آوردن عبارت "پسر نیز از آن آگاه نیست" به صورت مؤکّد نقصان دانش خویش را نشان میدهند.

  آیه شماره (4) ثابت میکند که موجودی هست که از حضرت عیسی(ع) بزرگتر است، و این با کمال مطلق بودن ناسازگار است. این «بزرگتر بودن» را به هر چه که تفسیر کنیم، باز هم به وجهی موجودی عالیتر از حضرت عیسی(ع) وجود دارد و نظر به اینکه خدا کمال مطلق است، ممکن نیست که چیزی عالیتر از او وجود داشته باشد، پس بر اساس این سخن، حضرت عیسی(ع) خدا نیستند، زیرا موجودی عالیتر از ایشان وجود دارد.

 

  بر اساس دو بخش پیشین این برهان، نتیجه گیری نیز خیلی بدیهی است، خدا باید کمال مطلق باشد و طبق انجیل حضرت عیسی(ع) کمال مطلق نیستند، پس حضرت عیسی(ع) طبق انجیل خدا نیستند.

 

***

 

  حال که به بیان برهان پرداختیم، بدون شک لازم خواهد بود که به بیان توجیهات مسیحیان نیز بپردازیم. مسیحیان دو توجیه مهم را در کنار آموزۀ کنوسیس دارند که ما هر سۀ آنها را تقدیم میکنیم:

توجیه اوّل: حضرت عیسی(ع) به واسطه جسم شدن از صفات الهی خالی شده بود(کنوسیس)

  هر چند احترام به خرد مخاطب، انسان را وامیدارد که اساساً به این توجیه پاسخ ندهد، ولی بنده برای اینکه استدلالات مقاله تکمیل باشد، به نکاتی در مورد این توجیه میپردازم:

اولاً همینکه حضرت عیسی(ع) خالی از صفات خدا شده است، دیگر خدا نیست، و اساساً بحثی بین ما و مسیحیان باقی نمیماند.

ثانیاً اساساً اگر حضرت عیسی(ع) روزی خدا بودند، و دارای صفات الهی بودند، آنگاه «خالی شدن از صفات الهی» معنایی نداشت. توجه کنید که صفات الهی چیزهایی زائد بر ذات نیستند که ممکن باشد، خود را از آن خالی کند. اگر صفات زائد بر ذات بودند، یعنی چیزهایی خارج از ذات، آنگاه خدا برای خدا بودنش نیاز به آنها داشت و همین محتاج بودن، نشانگر خدا نبودن او میبود، پس صفات در ذات و به عبارت دقیقتر، صفات عین ذات هستند. صفات باید همان ذات باشند. یعنی ذات خدا، خود دارای آن صفات باشد، تا بتوانیم بگوییم خدا دارای این صفات کمالی هست. از سوی دیگر نیز ذات خدا مرکّب از این صفات نیست، بلکه ذات واحد خدا، خود دارای تمام این کمالات است و ما بسته به زاویه دید خودمان، آن صفات را درک میکنیم. مثلاً وقتی به قدرت خدا نگاه میکنیم، قدیر بودن او را میبینیم، وقتی به دانش بی حدّ و حصرش مینگریم، علیم بودن او را درک میکنیم و... برای نزدیک شدن ذهن عرض میکنم صفات خدا، مثل شوری در نمک هستند، نمک تا وقتی که نمک است، ممکن نیست شور نباشد. حال با روشن شدن این مطالب باطل بودن کنوسیس نیز مشخص میشود، زیرا صفات خدا، عین ذات او هستند، و ممکن نیست که تا وقتی که ذات خدا هست، صفات نباشند. پس این توجیه اساساً یک امر محال را درست فرض کرده است و در یک کلام، ممکن نیست واجب الوجود، ممکن الوجود بشود.

 

توجیه دوّم: حضرت عیسی(ع) دارای دو بُعد(طبیعت) الهی و انسانی بودند و این آیات مربوط به بُعد انسانی ایشان است.

بر اساس این توجیه ما دو عیسی داریم: یک خدای کامل و یک انسان کامل و این دو معلوم نیست چرا یک نفر فرض میشوند!! امّا در پاسخ به این توجیه، توجّه شما را به مطالب زیر جلب مینمایم:

اوّلاً جای سؤال است که اگر حضرت عیسی(ع) دارای دو بُعد الهی و انسانی است، پس چرا هرگز از بُعد الهی خویش سود نبرده است؟ ما هر وقت حضرت عیسی(ع) را بنگریم، او در بُعد انسانی خود است، پس چرا باید فکر کنیم که ایشان یک بُعد دیگر هم دارند؟ البته ممکن است مسیحیان ادعا بفرمایند که معجزات حضرت عیسی(ع) نشانگر وجود بُعد الهی ایشان است!! امّا معجزات بزرگ ایشان مثل شفا دادن کور و جذامی و زنده کردن مرده، که به نظر میرسد که نیازمند قوای الهی باشد، همگی توسط پیامبران پیشین چنانکه در کتاب مقدّس اشاره شده است، انجام شده اند: ایلیا(ع) و الیشع(ع)، مرده را زنده میکنند(اول پادشاهان17: 23-20؛ دوم پادشاهان4: 36-30) حتی حضرت الیشع(ع) معجزه ای بزرگتر دارد زیرا استخوانهای جنازۀ پوسیدۀ وی، یک مرده را زنده کرد(دوم پادشاهان13: 22-20) همچنین حضرت عیسی(ع) طبق انجیل فقط به انسانهای مرده که روزی زنده بودند، زندگی داد، ولی حضرت موسی(ع) یک عصای چوبی را به یک مار زنده تبدیل فرمودند(خروج4: 4-2). در عین حال حضرت الیشع افراد نابینا را شفا میدهد و جذام را درمان میکند(دوم پادشاهان6: 24-15؛ دوم پادشاهان5: 14-10). در مورد معجزۀ غذا دادن به صدها نفر با مقدار کمی خوراکی، این معجزه نیز پیشتر انجام شده است(دوم پادشاهان4: 44-42)  پس این معجزات نمیتوانند نشانگر خدا بودن کسی باشند، زیرا مسیحیان هم قبول دارند که حضرت الیشع(ع) خدا نبودند.

ثانیاً نگاهی به آیه شماره (1) در بالا بیندازید(متی39:26). اگر حضرت عیسی(ع) دارای بُعد الهی هستند، چرا از بُعد الهی خودشان خواهش نمیکنند و از پدر خواهش میکنند؟ طبق آموزۀ تثلیث بُعد الهی حضرت عیسی(ع) که همان خدای پسر است، غیر از خدا پدر است. ایشان چرا از طبیعت دیگر خودشان یاری نمیخواهند و دست به دامن پدر میشوند؟

ثالثاً نگاهی به آیه شماره (2) در بالا بیندازید(یوحنا28:8). اگر حضرت عیسی(ع) دارای بُعد الهی است، چرا این بُعد الهی به او نمیگوید چه بکند و او بر اساس دستورات پدر عمل میکند؟ پس این بُعد الهی حضرت عیسی(ع) برای چه کاری مولود شده است؟!

رابعاً نگاهی به آیه شماره (3) در بالا بیندازید(متی36:24). این آیه دانش را از هر کسی جز پدر صلب میکند و حتی تأکید میکند که «پسر نیز از آن آگاه نیست». نظر به اینکه طبق آموزۀ تثلیث پدر غیر از پسر است، و اینجا هم تأکید شده است که پسر نمیداند و پدر میداند، چنین بُعد الهی هم، که همان خدای پسر است، نمیتواند خدا باشد، چون باز چیزی هست که فقط پدر میداند و پسر نمیداند، پس این بُعد الهی هم در صورت وجود فاقد صفت کمالی علیم بودن(دانا به هر دانستنی) است و در نتیجه خدا نیست.

خامساً اساساً نظر به اینکه نقد ما کتاب مقدّسی است و هیچ آیه ای از کل کتاب مقدّس به وجود دو طبیعت یا دو بُعد در حضرت عیسی(ع) اشاره ندارند، پس این استدلال اساساً غیرکتاب مقدّسی است و نمیتواند قابل قبول باشد. کاش دوستان مسیحی به جای اینکه بر اساس تخیلات خودشان به توجیه عقایدشان میپرداختند، به سخنان کتاب مقدّس خودشان نگاه میکردند تا هدایت شوند. آنها ادعا میکنند که حضرت عیسی(ع) خداست و بالای صلیب رفته و کشته شده است، ولی طبق انجیل خودشان حضرت عیسی(ع) هرگز نفرمودند: «من خدا هستم» و نیز هرگز ادعا نکردند که بر روی صلیب جان داده اند.

 

توجیه سوّم: حضرت عیسی(ع) میخواستند خدا بودنشان را از مردم پنهان کنند.

  این توجیه که پاسخ جدید کلیسا محسوب میشود و نظر به نقصهای دو استدلال پیشین، طرح شده است، سعی میکند بگوید وقتی حضرت عیسی(ع) سخنی میگویند که نشان میدهد که خدا نیست، میخواهند خدا بودن خودشان را مخفی کنند. در پاسخ به این ادعا عرض میکنیم:

اولاً نگاهی به آیه شماره (1) در بالا بیندازید(متی39:26). چنانکه آیات قبل و بعد از این آیه نشان میدهد، این سخنان را حضرت عیسی(ع) زمانی میگویند که هیچکسی در کنارشان نیست و خود به تنهایی با خدا خلوت کرده اند. اینجا حضرت عیسی(ع) میخواستند خدا بودنشان را از چه کسی پنهان کنند؟ این توجیه به هیچ وجه نمیتواند پاسخی برای این آیه باشد.

ثانیاً اساساً بین چیزهایی که حضرت عیسی(ع) باید به بشر بیاموزد، چه چیزی از بقیه مهمتر است؟ آیا نکته ای مهمتر از این هست که اگر خدا هستند، آنرا رسماً بیان کنند؟ اساساً چرا ایشان باید اگر خدا هستند، خدا بودنشان را با این سخنان پنهان کنند و باعث گمراهی دیگران بشوند؟(چنانکه به خیال مسیحیان این آیات باعث گمراهی ما شده اند!!)

ثالثاً اگر ایشان همیشه خدا بودنشان را پنهان میکردند، مسیحیان چگونه معتقد هستند که حضرت عیسی(ع) با سخنانشان به صورت کنایی خدا بودنشان را نشان داده اند؟ اتفاقاً این آیات نیز کنایی هستند و با کنایه خدا نبودن حضرت را نشان میدهند.

 

در پایان این مقاله این آیه از قرآن را تقدیم میکنم: «همان كسانى كه سخنان را مى‏شنوند و از نيكوترين آنها پيروى مى‏كنند آنان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده، و آنها خردمندانند.»(زمر:18)

آیا از دیدگاه یهودیان ماشیاح(مسیح) خداست؟

  یکی از ادعاهای گروهی از دوستان مسیحی که باور دارند که حضرت عیسی(ع) خداست، این است که یهودیان نیز که منتظر آمدن مسیح(ماشیاح در زبان عبری) بودند، انتظار داشتند مسیح، خدا باشد. بنده به تحقیق در سایتهای یهودی در مورد این مسئله پرداختم و سه سایت یهودی که به سؤالات در مورد یهودیت پاسخ میدهند را یافتم، تا از آنها در این مورد بپرسم، سایت اوّل خودش در بانک پرسش و پاسخش به این سؤال جواب داده بود و در دو سایت دیگر، خودم سؤال را برایشان ایمیل کردم که پاسخ دادند:

سایت اوّل، سایت انجمن کلیمیان تهران بود، که در بانک پرسش و پاسخش به این سؤال جواب داده بود:

پرسش: ديانيت يهود، ماشيح يا همان مسيح موعود را چه كسي مي داند؟

پاسخ: در ديانت يهود ماشيح فردي خاكي شبيه ساير انسانها است كه از نسل حضرت داود و سليمان نبي مي باشد

iranjewish.com/FAQ/FAQ.htm

 

سایت دوّم سایت chabad.org بود که از آنها در این مورد پرسیدم و چنین پاسخی دادند:

شالوم، تشکر بابت نوشتار شما و خیر، این صحیح نیست، ما باور داریم که ماشیاح(مسیح) یک انسان است که از سوی خ-دا فرستاده خواهد شد، تا ما را نجات دهد.

با بهترین آرزوها،

چانی بنجامینسن


 

و سایت سوّم jewishanswers.com بود که به همین سؤال اینگونه پاسخ داد:

 

شالوم،

(پرسیده بودید:) «مسیحیان میگویند که یهودیان اعتقاد دارند که مسیح خداست، آیا این صحیح است؟»

 این صحیح نیست و مسیحیان حقیقی عملاً ادعا نمیکنند که چنین چیزی صحیح است. واژۀ عبری Moshiach(ماشیاح)، یعنی "تدهین یافته". خ-دا نیازی ندارد که خودش را تدهین دهد. ماشیاح(مسیح) پادشاهی از نسل داود خواهد بود که به طور کامل انسان خواهد بود، و این تمام ماجراست. خ-دا 100% روحانی است و به هیچ وجه جسمانی نیست.(در حالی که مسیح جسم دارد)

الیاهو لونسن

 

 

تذکر: دو نکته را توضیح بدهم، نخست اینکه واژۀ شالوم، معادل واژۀ سلام، در زبان عبری است. دوّم اینکه دوستان یهودی برای اینکه به اسم خدا احترام بگذارند و اگر صفحه کاغذی که نام خدا روی آن نوشته شده است، در جای نامناسبی قرار گرفت، به اسم خدا توهین نشود، این کلمه را به صورت خ-دا در فارسی و G-d در انگلیسی مینویسند.

آیا مسیحیان میپذیرند که یوسف خداست؟(2)

در باب ۴۱ از کتاب پیدایش کتاب مقدس میبینیم که در آیا ۱۵ تا ۳۶ میخوانیم که یوسف به فرعون میگوید تعبیر خوابش را خدا به او خواهد گفت و بعد خودش تعبیر خواب را به او میگوید، آیا مسیحیان میپذیرند که با توجه به این امر یوسف همان خداست؟!

«15 فرعون به يوسف گفت: «خوابي ديده ام و كسي نيست كه آن را تعبير كند، و دربارة تو شنيدم كه خواب مي شنوي تا تعبيرش كني.16 يوسف فرعون را به پاسخ گفت: «از من نيست، خدا فرعون را به سلامتي جواب خواهد داد.17 و فرعون به يوسف گفت: «در خواب خود ديدم كه اينك به كنار نهر ايستاده ام،18 و ناگاه هفت گاو فربه گوشت و خوب صورت از نهر برآمده، بر مرغزار مي چرند.19 و اينك هفت گاو ديگر زبون و بسيار زشت صورت و لاغر گوشت كه در تمامي زمين مصر بدان زشتي نديده ام بودم، در عقب آنها برمي آيند.20 و گاوان لاغر زشت، هفت گاو فربه اول را مي خورند.21 و چون به شكم آنها فرو رفتند معلوم نشد كه بدرون آنها شدند، زيرا كه صورت آنها مثل اول زشت ماند. پس بيدار شدم.22 و باز خوابي ديدم كه اينك هفت سنبلة پر و نيكو بر يك ساق برمي آيد.23 و اينك هفت سنبلة خشك باريك و از باد شرق پژمرده، بعد از آنها مي رويد.24 و سنابل لاغر، آنها هفت سنبلة نيكو را فرو مي برد. و جادوگران را گفت، ليكن كسي نيست كه براي من شرح دهد.25 يوسف به فرعون گفت: »خواب فرعون يكي است. خدا از آنچه خواهد كرد ، فرعون را خبر داده است.26 هفت گاو نيكو هفت سال باشد و هفت سنبلة نيكو هفت سال. همانا خواب يكي است.27 و هفت گاو لاغر زشت، كه در عقب آنها بر آمدند، هفت سال باشد. و هفت سنبل ة خالي از باد شرق پژمرده، هفت سال قحط مي باشد.28 سخني كه به فرعون گفتم، اين است: آنچه خدا مي كند به فرعون ظاهر ساخته است.29 همانا هفت سال فراواني بسيار، در تمامي زمين مصر مي آيد.30 و بعد از آن، هفت سال قحط پديد آيد و تمامي فراواني در زمين مصر فراموش شود. و قحط ، زمين را تباه خواهد.31 و فراواني در زمين معلوم نشود بسبب قحطي كه بعد از آن آيد، زيرا كه با غايت سخت خواهد بود.32 و چون خواب به فرعون دو مرتبه مكرر شد، اين است كه اين حادثه از جانب خدا مقرر شده، و خدا آن را بزودي پديد خواهد آورد.33 پس اكنون فرعون بايد مردي بصير و حكيم را پيدا نموده، او را بر زمين مصر بگمارد.34 فرعون چنين بكند، و ناظران بر زمين برگمارد، و هفت سال فراواني، خمس از زمين مصر بگيرد.35 و همة مأكولات اين سالهاي نيكو را كه مي آيد جمع كنند، و قله را زير دست فرعون ذخيره نمايند، و خوراك در شهرها نگاه دارند.36 تا خوراك براي زمين، به جهت هفت سال قحطي كه در زمين مصر خواهد بود ذخيره شود، مبادا زمين از قحط تباه گردد.»

ممکن است برخی دوستان مسیحی بگویند که در آیه ۱۶، یوسف گفته است "از من نیست" ولی خب این امر مشکلی را ایجاد نمیکند زیرا حضرت عیسی هم بارها مثل همین از "من نیست" را فرموده است، برای مثال در متی۳۶:۲۴ دانش به ساعت را به خدا اختصاص میدهد میگوید:«کسی جز پدر نمیداند حتی فرشتگان و پسر هم نمیدانند» یا در یوحنا۲۸:۸ میفرماید که از خودش کاری نمیکنند، پس اگر "از من نیست" گفتن یوسف چیزی از خدایی او کم میکند، این نقل قولها از متی و یوحنا نیز همان چیز را از خدایی مسیح کم خواهد کرد. البته مسیحیان توجیه میکنند که مسیح دو بعد الهی وانسانی داشته است و این سخنان از طرف بعد انسانی او زده شده است و یا میگویند مسیح با این حرفها میخواسته خدا و مسیح بودن خود را پنهان کند! خب ما هم در پاسخ میگوییم که حضرت یوسف دارای دو بعد الهی و انسانی بوده است و این پاسخ "از من نیست" را با بعد انسانی خود پاسخ داده است یا اینکه مثل گروه دوم میگوییم که حضرت یوسف قصد داشته است با این سخن، خدا بودن خودش را مخفی کند.

آیا مسیحیان میپذیرند که یوسف خداست؟(1)

  مسیحیان معتقدند بعضی کارها از آن خداست، که تنها از حضرت عیسی سر زده است، پس حضرت عیسی خداست!!

اما چنانکه در آیات زیر از باب ۴۰ کتاب پیدایش از کتاب مقدس میبینیم کارهایی از آن خداست که ما میبینیم که از غیر از حضرت عیسی هم سر زده است:

«8 به وي گفتند: خوابي ديده ايم و كسي نيست كه آن را تعبير كند. يوسف بديشان گفت: آيا تعبيرها از آن خدا نيست؟ آن را به من باز گوييد.9 آنگاه رئيس ساقيان، خواب خود را به يوسف بيان كرده، گفت: در خواب من، اينك تاكي پيش روي من بود.10 و در تاك سه شاخه بود و آن بشكفت، و گل آورد و خوشه هايش انگور رسيده داد.11 و جام فرعون در دست من بود. و انگورها را چيده، درجام فرعون فشردم، و جام را به دست فرعون دادم12 يوسف به وي گفت: «تعبيرش اينست، سه شاخه سه روز است.13 بعد از سه روز ، فرعون سر تو را برافرازد و به منصبت باز گمارد، و جام فرعون را به دست وي دهي به رسم سابق كه ساقي او بودي.14 و هنگامي كه براي تو نيكو شود، مرا ياد كن و به من احسان نموده، احوال مرا نزد فرعون مذكور ساز، و مرا از اين خانه بيرون آور،15 زيرا كه في الواقع از زمين عبرانيان دزديده شده ام و اينجا نيز كاري نكرده ام كه مرا در سياه چال افكنند16 اما چون رئيس خبّازان ديد كه تعبير، نيكو بود، به يوسف گفت: »من نيز خوابي ديده ام، كه اينك سه سبد نان سفيد بر سر من است،17 و در سبد زبرين هر قسم طعام براي فرعون از پيشة خباز مي باشد و مرغان، آن را از سبدي كه بر سر من است، مي خورند.18 يوسف در جواب گفت: »تعبيرش اين است، سه سبد سه روز مي باشد.19 و بعد از سه روز فرعون سر تو را از تو بردارد و تو را بردار بياويزد، و مرغان، گوشتت را از تو بخورند.20 پس در روز سوم كه يوم ميلاد فرعون بود، ضيافتي براي همة خدام خود ساخت، و سر رئيس ساقيان و سر رئيس خبپازان را درميان نوكران خودبرافراشت.21 اما رئيس ساقيان را به ساقي گريش باز آورد، و جام را به دست فرعون داد.22 و اما رئيس خبازان را به داركشيد، چنانكه يوسف براي ايشان تعبير كرده بود.»

 

در آیات فوق میبینیم که تعبیر خواب از آن خدا خوانده شده است ولی از یوسف سر میزند؛ حال آیا مسیحیان با استدلال خودشان قبول میکنند که یوسف هم پیامبر بوده است؟

بدون شک توضیح خواهند داد که تعبیر خواب از آن خدا بوده ولی خدا آنرا در اختیار یوسف قرار داده بوده است، ما هم پاسخ میدهیم که پس آنچه حضرت عیسی از چیزهایی که از آن خداست انجام داده است را خدا در اختیار ایشان قرار داده است و ایشان از خود قدرت الهی ندارند(چنانکه خودشان نیز هرگز ادعای داشتن قدرت الهی نکرده اند.)

 

امام حسین در روایات اسلامی و عیسی مسیح در عهد جدید

سلام. در این پست میخواهم بحثی در مورد عیسی مسیح به نقل از کتاب مقدس و امام حسین(ع) به نقل از روایات اسلامی مطرح کنم. البته پیشاپیش عرض میکنم که ابداً قصد جسارت به حضرت مسیح(ع) را نداریم و اگر سخن بدی در مورد حضرت عیسی مسیح(ع) دیده شد، بخاطر این است که ما مطلب را از کتاب خودشان برداشته ایم:

 

 

1.نگرانی در مورد مرگ: حضرت عیسی مسیح(ع) طبق اناجیل همنوا(متی، مرقس و لوقا) در شب آخر، به درگاه خدا التماس میکند تا از صلیب نجات یابد. انجیل متی این خواهش 3 بار تکرار شد:

 

انجیل متی26: 44-36(ترجمه هزاره نو)

 

۳۶آنگاه عیسی با شاگردان خود به مکانی به نام جِتْسیمانی رفت و به ایشان گفت: «در اینجا بنشینید تا من به آنجا رفته، دعا کنم.»

۳۷سپس پِطرُس و دو پسر زِبِدی را با خود برد و اندوهگین و مضطرب شده،

۳۸بدیشان گفت: «از فرط اندوه، به حال مرگ افتاده‌ام. در اینجا بمانید و با من بیدار باشید.»

۳۹سپس قدری پیش رفته به‌رویْ بر خاک افتاد و دعا کرد: «ای پدر من، اگر ممکن است این جام از من بگذرد، امّا نه به خواست من، بلکه به ارادۀ تو.»

۴۰آنگاه نزد شاگردان خود بازگشت و آنها را خفته یافت. پس به پِطرُس گفت: «آیا نمی‌توانستید ساعتی با من بیدار بمانید؟

۴۱بیدار باشید و دعا کنید تا در آزمایش نیفتید. روح مشتاق است، امّا جسم ناتوان.»

۴۲پس بار دیگر رفت و دعا کرد: «ای پدر من، اگر ممکن نیست این جامْ نیاشامیده از من بگذرد، پس آنچه ارادۀ توست انجام شود.»

۴۳چون بازگشت، ایشان را همچنان در خواب یافت، زیرا چشمانشان سنگین شده بود.

۴۴پس یک بار دیگر ایشان را به حال خود گذاشت و رفت و برای سوّمین بار همان دعا را تکرار کرد.

 

ولی در هیچ سندی نداریم که بگوید امام حسین(ع) از خدا خواسته است که او را از مرگ نجات دهد. حتی طبق روایت امام و یارانش در شب عاشورا بسیار خوشحال بودند.

 

***

 

 

2.دفاع از خود در مخمصه:  حضرت عیسی مسیح(ع) وقتی به چنگال دشمن میفتد و او را به دادگاه میبرند از خود هیچ دفاع درست و حسابی نمیکند:

 

مَتّی ۲۶:‏۵۷-‏۶۸

۵۷آنها که عیسی را گرفتار کرده بودند، او را نزد قیافا، کاهن‌اعظم بردند. در آنجا علمای دین و مشایخ جمع بودند.۵۸امّا پِطرُس دورادور از پی عیسی رفت تا به حیاط خانۀ کاهن‌اعظم رسید. پس داخل شد و با نگهبانان بنشست تا سرانجامِ کار را ببیند.۵۹سران کاهنان و تمامی اهل شورا در پی یافتن دلایل و شواهدی نادرست علیه عیسی بودند تا او را بکشند؛۶۰امّا هرچند شاهدان دروغین بسیاری پیش آمدند، چنین چیزی یافت نشد. سرانجام دو نفر پیش آمده۶۱گفتند: «این مرد گفته است، ”من می‌توانم معبد خدا را ویران کنم و ظرف سه روز آن را از نو بسازم.“‌»۶۲آنگاه کاهن‌اعظم برخاست و خطاب به عیسی گفت: «هیچ پاسخ نمی‌گویی؟ این چیست که علیه تو شهادت می‌دهند؟»۶۳امّا عیسی همچنان خاموش ماند. کاهن‌اعظم به او گفت: «به خدای زنده سوگندت می‌دهم که به ما بگویی آیا تو مسیح، پسر خدای زنده هستی؟»۶۴عیسی پاسخ داد: «تو خود چنین می‌گویی! و به شما می‌گویم که از این پس پسر‌انسان را خواهید دید که به دست راست قدرت نشسته، بر ابرهای آسمان می‌آید.»۶۵آنگاه کاهن‌اعظم گریبان خود را چاک زد و گفت: «کفر گفت! دیگر چه نیاز به شاهد است؟ حال که کفر او را شنیدید،۶۶حکم شما چیست؟» در پاسخ گفتند: «سزایش مرگ است!»۶۷آنگاه بر صورت عیسی آبِدهان انداخته، او را زدند. بعضی نیز به او سیلی زده،۶۸می‌گفتند: «ای مسیح، نبوّت کن و بگو چه کسی تو را زد؟»

 

 

مَرقُس ۱۵: 32-25

۲۵ساعت سوّم از روز بود که او را بر صلیب کردند.۲۶بر تقصیرنامۀ او نوشته شد: «پادشاه یهود.»۲۷دو راهزن را نیز با وی بر صلیب کشیدند، یکی در سمت راست و دیگری در سمت چپ او. ۲۸[بدینگونه آن نوشتۀ کتب‌مقدّس تحقق یافت که می‌گوید: «او از خطاکاران محسوب شد.»]۲۹رهگذران سرهای خود را تکان داده، ناسزاگویان می‌گفتند: «ای تو که می‌خواستی معبد را ویران کنی و سه روزه آن را بازبسازی،۳۰خود را نجات ده و از صلیب فرود‌آ!»۳۱سران کاهنان و علمای دین نیز در میان خود استهزایش می‌کردند و می‌گفتند: «دیگران را نجات داد امّا خود را نمی‌تواند نجات دهد!۳۲بگذار مسیح، پادشاه اسرائیل، اکنون از صلیب فرود آید تا ببینیم و ایمان بیاوریم.» آن دو تن که با او بر صلیب شده بودند نیز به او اهانت می‌کردند.

 

 

 در عمل عیسی مسیح(ع) اصلا از خود دفاعی نکرده است و حتی تا روی صلیب هم حرف خاصی از آئین و کیشش نمیزند، حضرت عیسی چرا در این مدت اصلا از کیش خود دفاع نکرده است؟

 

ولی امام حسین در تمام مدتی که در محاصرۀ لشکر دشمن بود برایشان سخنرانی کرد و آنقدر سخنانش نافذ بود که عمر سعد دستور داد که لشکر سر و صدا کنند تا صدای امام را نشنوند و نجات نیابند!

 

***

 

 

3.مرگ با عزّت: حضرت مسیح(ع) را طبق تمام اناجیل در شرایطی گرفتند که در باغ مخفی شده بود و او بدون مقاومت تسلیم شده پس از شکنجه اعدام شد، ولی امام حسین(ع) هرگز به پنهان شدن فکر نکرد و حتی پیشنهادات برخی را مبنی بر پنهان شدن در کوهها را رد کرد و تا آخرین لحظه از خود در برابر دژخیمان اموی دفاع کرد، علّت این کار هم این بود که آن امام، مرگ با عزت را بهتر از زندگی با ذلت میدانست، و علت مهمتر این بود که اگر جانش را فدا نکرده بود، نامی از اسلام نمیماند، خون حسین بود که درخت دین را آب داد.

 

 

***

 

 

4.سخنان آخر: طبق اناجیل حضرت مسیح(ع) در لحظات آخری که روی صلیب بود، دهان به کفرگویی گشود و گفت ای خدا چرا مرا ترک کردی:

 

متی27: 46

 نزدیک ساعت نهم، عیسی با صدای بلند فریاد برآورد: «ایلویی، ایلویی، لَمّا سَبَقْتَنی؟» یعنی «خدای من، خدای من، چرا مرا واگذاشتی؟»

 

 

یا

مَرقُس ۱۵: 34

۳۴در ساعت نهم، عیسی با صدای بلند فریاد برآورد: «ایلویی، ایلویی، لَمّا سَبَقْتَنی؟» یعنی «خدای من، خدای من، چرا مرا واگذاشتی؟»

 

ولی در هیچ کجا نداریم که امام حسین(ع) در هیچ لحظه ای کفر گفته باشد، حتی در گودال قتله گاه.

 

***

 

5.پرورش یارانی وفادار: طبق اناجیل حضرت مسیح 12 یار و همراه خاص داشت که همین دوازده نفر را نیز نتوانست هدایت کند! یهودا او را به چند سکّۀ زر فروخت و پطرس سه بار او را انکار کرد و این یارانش در شام آخر خوابیدن را به ماندن در کنار او و دعا برای نجاتش ترجیح دادند و پس از دستگیری همگی او را رها کردند.

  ولی امام حسین(ع) یاران وفاداری را به کربلا آورد که هر یک حماسه سازی بزرگ بودند از ابوالفضل العباس و علی اکبر گرفته تا مسلم بن عوسجه و مصعب. یارانی که حاضر شدند در مقابل او بایستند تا تیر به جای او به تن آنها اصابت کند. هر چند طبق برخی روایت گروهی از سپاه او در شب عاشورا به اذن امام فرار کردند، حتی با این حساب هم امام 72 یار باوفا داشت ولی حضرت عیسی حتی 12 یار وافادار هم نتوانست پرورش دهد.