زنای یهودا با عروس خودش تامار!
خواندن این مطلب به افراد زیر ۱۸ سال توصیه نمی شود
در باب ۳۸ کتاب پیدایش آیات ۱ تا ۲۶، شاهد یکی دیگر از داستانهای مستهجن کتاب مقدس هستیم که طبق این داستان، یهودا عروس خود را با یک فاحشه اشتباه میگیرد و با او همبستر شده، او را باردار می کند:
« و واقع شد در آن زمان كه يهودا از نزد برادران خود رفته، نزد شخصي عدلاّمي، كه حيره نام داشت، مهمان شد. و در آنجا يهودا، دختر مرد كنعاني را كه مسمي به شوعه بود، ديد و او را گرفته، بدو درآمد. پس آبستن شده، پسري زاييد و او را عير نام نهاد. و بار ديگر آبستن شده، پسر زاييده و او را اونان ناميد. و باز هم پسري زاييده، او را شيله نام گذارد. و چون او را زاييد، يهودا در كزيب بود. و يهودا، زني مسمي به تامار، براي نخست زادة خود عيرگرفت. و نخست زادة يهودا، عير، درنظر خداوند شرير بود، و خداوند او را بميراند. پس يهودا به اونان گفت: »به زن برادرت درآي، و حق برادر شوهري را بجا آورده، نسلي براي برادر خود پيدا كن. لكن چونكه اونان دانست كه آن نسل از آن او نخواهد بود، هنگامي كه به زن برادر خود در آمد، بر زمين انزال كرد، تا نسلي براي برادر خود ندهد. و اين كار او درنظر خداوند ناپسند آمد، پس او راني بميراند. و يهودا به عروس خود، تامار گفت: در خانة پدرت بيوه بنشين تا پسرم شيله بزرگ شود. زيرا گفت: مبادا او نيز مثل برادرانش بميرد. « پس تامار رفته،در خانة پدر خود ماند. و چون روزها سپري شد، دختر شوعه زن يهودا مرد. و يهودا بعد از تعزيت او با دوست خود حيرة عدلامي، نزد پشم چينان گلة خود، به تمنه آمد. و به تامار خبرداده، گفتند: »اينك پدر شوهرت براي چيدن پشم گلة خويش، به تمنه مي آيد. پس رخت بيوگي را از خويشتن بيرون كرده، برقعي به رو كشيده، خود را در چادري پوشيده، و به دروازة عينايم كه در راه تمنه است، بنشست. زيراكه ديد شيله بزرگ شده است، و او را به وي به زني ندادند. چون يهودا او را بديد، وي را فاحشه پنداشت، زيراكه روي خود را پوشيده بود. پس از راه به سوي او ميل كرده، گفت: بيا تا به تو درآيم. زيرا ندانست كه عروس اوست. گفت: مرا چه مي دهي تا به من درآيي. گفت: بزغاله اي از گله مي فرستم. گفت: آيا گرو مي دهي تا بفرستي؟ گفت: مهر و ُ زّنار خود را و عصايي كه در دست داري. پس به وي داد، و بدو درآمد، و او از وي آبستن شد. و برخاسته، برفت. و برقع را از خود برداشته، رخت بيوگي پوشيد. و يهودا بزغاله را به دست دوست عدلامي خود فرستاد، تا گرو را از دست آن زن بگيرد، اما او را نيافت. و از مردمان آن مكان پرسيده، گفت: آن فاحشه اي كه سر راه عينايم نشسته بود، كجاست؟ گفتند: فاحشه اي در اينجا نبود. پس نزد يهودا برگشته، گفت: او را نيافتم، و مردمان آن مكان نيز مي گويند كه فاحشه اي در اينجا نبود. يهودا گفت: »بگذار براي خود نگاه دارد، مبادا رسوا شويم. اينك بزغاله را فرستادم و تو او را نيافتي. و بعد از سه ماه يهودا را خبر داده، گفتند: عروس تو تامار زنا كرده است و اينك از زنا نيز آبستن شده. پس يهودا گفت: وي را بيرون آريد تا سوخته شود! چون او را بيرون مي آوردند نزد پدرشوهر خود فرستاده، گفت: از مالك اين چيزها آبستن شده ام، و گفت: تشخيص كن كه اين مهر و ُ زّنار و عصا از آن كيست. و يهودا آنها را شناخت، و گفت: او از من بي گناه تر است، زيراكه او را به پسر خود شيله ندادم. و بعد او را ديگر نشناخت.»
با عرض پوزش از نقل این داستان مستهجن که جزئی از کتاب مقدس مسیحیان است که به خیال خودشان کلام دست نخوردۀ خداست!
بدین ترتیب تامار از یهودا بچه دار شد و برایش یک دو قلو به نامهای زارح و فارص به دنیا آورد! بیچاره این دو طفل معصوم که نمیدانستند پدرشان را «پدر» صدا بزنند یا «پدربزرگ» و مادرشان را باید «مادر» خطاب کنند یا «زن داداش»!!
جالب جناب یهوداست که میخواهد تامار را به جرم زنا اعدام کند و فقط بعد از اینکه جریان مشخص میشود از این کار دست میشکد! آیا او از خدا نمیترسد؟ چرا حکم را زنا را بر خودش جاری نمیکند؟ چرا حکمی که بر عروسش روا میدانست را بر خودش روا نمیداند؟
این هم جلوه ای دیگر از داستانهای حکمت آمیز کتاب مقدس و چهره انبیاء خدا در کتاب مقدس!!